یهوعشق سایه

یهو......عشق سایه
پارت اول🖤💙❤️
از زبان سونیک
یک روز در حال راه رفتن بودم
امی:سلام سونیک
سونیک:سلام امی
امی:سونیک می خواستم یه چیزی.....
سونیک:امی این صدای چی بود شنیدی؟
امی:اوه... آره از اون طرف بود
با امی رفتیم اونجا باورم نمیشه اون....اون... شدو بود ولی با یک تفنگ در دستش
شدو:سلام سونیک
سونیک:شدو اینجا چیکار می کنی
شدو نزدیک آمد و من عقب می رفتم
شدو:از سر راهم برو کنار
سونیک:نمی زارم به مردم آسیب بزنی
شدو محکم گردنمو گرفت و به امی گفتم که به همه خبر بده و امی سریع با ترس رفت
شدو:فایده ندارد اونا بیان جسد تو را می برند
فشار دست های شدو روی گردنم زیاد شد اشک توی چشمانم حلقه زد
سونیک:شدو لطفاً بس کن درد دارد
شدو:داری گریه می کنی....رقت انگیزه....
و منو پرت کرد به گوشه ای و اومد سمتم و چونه ام را محکم بالا گرفت و گردنم را محکم گاز گرفت طوری که باعث شد خون بیاد و بعد منو هل داد و سرم خورد به سنگی و چشمام سیاهی رفت.....
از زبان شدو
دیدم بیهوش شده سمتش رفتم دیدم به سختی نفس می کشد
شدو: تقلبی....بیدار شو
ولی جواب نداد نباید خودمو به خاطرش ناراحت کنم نه چرا اینطوری شدم ولی بلندش کردم و بردمش خونه ام در عمارتم
ماریا:این کیه وای خدا چرا زخمیه!
شدو:ماریا دخالت نکن
ماریا:شدو چه بلایی سرش آوردی؟
شدو:ماریا(با فریاد)
ماریا:ببخشید میرم به کارم برسم
سونیک را بردم روی تخت گذاشتم و کنارش نشستم اشک هایش روی گونه هاش خشک شده بود دلم براش سوخت نمی‌دونستم اینقدر می تونم خارپشت بد و بی رحمی باشم
شدو:سونیک متاسفم نمی خوای چشماتو باز کنی
اتفاقی نیوفتد رفتم بیرون
از زبان ماریا
یواشکی وارد شدم دیدم حالش بده و از دست شدو خیلی عصبانی بودم و همانطور که ازش مراقبت می کردم.....
شدو:اینجا چیکار می کنی
ماریا:ه....هی....هیچی.....
شدو:برو بیرون
ماریا:باشه
از زبان شدو
به سمت سونیک رفتم دیدم داره یک چیزایی زمزمه می کند و رفتم و بغلش کردم
شدو:دوام بیار من متاسفم من مراقبتم
باورم نمیشد که اینو می گم که یهو.....
دیدگاه ها (۳)

عشق سایه پارت دوم🖤❤️💙از زبان شدو سونیک:ش....ش.....شدو.... شد...

آغوش سایهپارت سوم❤️💙🖤از زبان شدو بیدار شد سونیک:من کجام شدو...

تصور کنید سونیک و شدو جا به جا بشن 🤣😅

می خوام یک رمان با ژانر سونادو بنویسم که سونیک توی جنگ با شد...

خطوط موازی

تحت تعقیب

تحت تعقیب

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط