عاشق مافیا شدم
عاشق مافیا شدم
پارت ۴
بلند شدم دیدم میا لخت بغلم خوابیده و خبری از ا.ت نیست ناگهان صدایی از آشپز خانه شنیدم و با بدن لخت به سمت صدا رفتم وقتی به آشپز خانه رسیدم ا.ت دیدم دار صبحونه درست میکنه ا.ت رو از پشت بغلش کردم
*صبح بخیر ارباب
به من نگو ارباب بگو تهیونگ (با لحن جدی)
*باشه ار...تهیونگ
*چرا منو بغل کردی
دوست داشتم مگه بغل کردن جرمه؟
*نه نه راحت باشید
ردی که روی گردنت گذاشتم هنوز مونده (با پوز خند گفت)
*گگگگ
~تهیونگ عشقم کجایی ؟
ویو ا.ت
وقتی صدای میا رو شندیم دیدم تهیونگ عصبی شد برای اینک که نزدیک تهیونگ نشه تهیونگ رو بوسیدم
ویو
صدای میا رو شندیم و خیلی عصبی شدم که یهویی ا.ت منو بوسید چشمام از تعجب گرد شد ولی باهاش همکاری کردم
~ت... تهیونگ عشقم چرا.... چرا
تهیونگ از بوسه جدا شد
میا من عاشق ا.ت میفهمی پس آنقدر مزاحمم نشو(داد)
~......
چیشد لال شدی،بالاخره
میا خودشو به ا.ت نزدیک کرد و ا.ت کتک زد
عوضی چیکار میکنی ولش کن
~نه تهیونگ اون باید آدم بشه
*بس کن لطفا مرا نزن
ویو میا
وقتی داشتم ا.ت کتک میزدم متوجه یک خال روی گردنش شدم اون خال خیلی آشنا بود و فوری یادم میاد ا.ت خواهرمه که در سن ۱۶ سالگی گم شد ۱۸ سالگی دزدید شد
~ا.ت
*چیه (درحال گریه کردن)
ا.ت بغل کردم و گریه کردم
*چرا اینجوری شدی
~ا.ت خواهر کوچولو من بالاخره پیدات کردم
*م..میا خ..خودتی؟
~اره خودم(با صدای پر بغض)
به حرحال ا.ت مال منه و هیچ جا نمیبریش
*تهیونگ میخوام برم پیش پدر مادرم زندگی کنم
نه
*اره
نه
*اره
فریاد زد گفتم نه
*چرا
چون تو خدمتکار منی و پیشم میمونی
*باشه بابا آه
ناگهان تهیونگ گفت
میا
~بله
چند روز ا.ت ببر پیش پدر مادرت تا حال هواش عوض شه
~باشه ا.ت برو وسیله هاتو جم کن
*باشه
ویو ا.ت
رفتم بالا لباس هامو جم کنم وقتی جم کردن لباسم تموم شد یک دوش کوتاه گرفتم آرایش کردم با تهیونگ خدافظی کردم و با میا رفتم
۲هفته بعد
ویو ا.ت
۲ هفته س که تهیونگ ندیدم دلم براش تنگ شده بود تصمیم گرفتم برم دیدنش وقتی با میا به عمارت رسیدیم رفتم داخل دیدم لیوانا وسیله های شیشه ایی همچی شکسته با ترس با بالا اتاق تهیونگ رفتم که......
حمایت میقامممممم 🎀✨️🥺
پارت ۴
بلند شدم دیدم میا لخت بغلم خوابیده و خبری از ا.ت نیست ناگهان صدایی از آشپز خانه شنیدم و با بدن لخت به سمت صدا رفتم وقتی به آشپز خانه رسیدم ا.ت دیدم دار صبحونه درست میکنه ا.ت رو از پشت بغلش کردم
*صبح بخیر ارباب
به من نگو ارباب بگو تهیونگ (با لحن جدی)
*باشه ار...تهیونگ
*چرا منو بغل کردی
دوست داشتم مگه بغل کردن جرمه؟
*نه نه راحت باشید
ردی که روی گردنت گذاشتم هنوز مونده (با پوز خند گفت)
*گگگگ
~تهیونگ عشقم کجایی ؟
ویو ا.ت
وقتی صدای میا رو شندیم دیدم تهیونگ عصبی شد برای اینک که نزدیک تهیونگ نشه تهیونگ رو بوسیدم
ویو
صدای میا رو شندیم و خیلی عصبی شدم که یهویی ا.ت منو بوسید چشمام از تعجب گرد شد ولی باهاش همکاری کردم
~ت... تهیونگ عشقم چرا.... چرا
تهیونگ از بوسه جدا شد
میا من عاشق ا.ت میفهمی پس آنقدر مزاحمم نشو(داد)
~......
چیشد لال شدی،بالاخره
میا خودشو به ا.ت نزدیک کرد و ا.ت کتک زد
عوضی چیکار میکنی ولش کن
~نه تهیونگ اون باید آدم بشه
*بس کن لطفا مرا نزن
ویو میا
وقتی داشتم ا.ت کتک میزدم متوجه یک خال روی گردنش شدم اون خال خیلی آشنا بود و فوری یادم میاد ا.ت خواهرمه که در سن ۱۶ سالگی گم شد ۱۸ سالگی دزدید شد
~ا.ت
*چیه (درحال گریه کردن)
ا.ت بغل کردم و گریه کردم
*چرا اینجوری شدی
~ا.ت خواهر کوچولو من بالاخره پیدات کردم
*م..میا خ..خودتی؟
~اره خودم(با صدای پر بغض)
به حرحال ا.ت مال منه و هیچ جا نمیبریش
*تهیونگ میخوام برم پیش پدر مادرم زندگی کنم
نه
*اره
نه
*اره
فریاد زد گفتم نه
*چرا
چون تو خدمتکار منی و پیشم میمونی
*باشه بابا آه
ناگهان تهیونگ گفت
میا
~بله
چند روز ا.ت ببر پیش پدر مادرت تا حال هواش عوض شه
~باشه ا.ت برو وسیله هاتو جم کن
*باشه
ویو ا.ت
رفتم بالا لباس هامو جم کنم وقتی جم کردن لباسم تموم شد یک دوش کوتاه گرفتم آرایش کردم با تهیونگ خدافظی کردم و با میا رفتم
۲هفته بعد
ویو ا.ت
۲ هفته س که تهیونگ ندیدم دلم براش تنگ شده بود تصمیم گرفتم برم دیدنش وقتی با میا به عمارت رسیدیم رفتم داخل دیدم لیوانا وسیله های شیشه ایی همچی شکسته با ترس با بالا اتاق تهیونگ رفتم که......
حمایت میقامممممم 🎀✨️🥺
- ۸.۳k
- ۲۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط