حکایتی زیبا

حکایتی زیبا

خروس و شیری باهم رفیق شده و به صحرا رفته بودند . شب که شد خروس برای خوابیدن روی یک درخت رفت و شیر هم پای درخت دراز کشید . هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . روباهی که در ان حوالی بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت بفرمائید پائین تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانیم!
خروس گفت : همان طوری که می بینی بنده فقط مؤذن هستم ، پیش نماز پای درخت است او را بیدار کن .
روباه که تازه متوجه حضور شیر شده بود ، با غرش شیر پا به فرار گذشت .

خروس پرسید : کجا تشریف می برید? مگر نمی خواستید نماز جماعت بخوانید? روباه در حال فرار گفت : دارم می روم تجدید وضو کنم !!
دیدگاه ها (۷)

#خانه_پدری_هاشمی_رفسنجانی در#بهرمان#روستا نشینی را #فراموش ک...

سلام دوستان ممنون میشم این کاربر لایک کنید پروفایلش آزادبشه....

به بهانه اهانت #هاشمی_رفسنجانی به #روستاییان✅ انقلابی شدن رو...

..#اصلادلم این روزها می خواهد.این طور باشم....هوار بکشم که م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط