رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۲۴

دیانا: تعجب کردم و یهو با شادی گفتم استخدامم

ستایش: بی‌شعور از اول بگو گناه اون بنده خدارم شستم اما خدایی خیلی بد اخلاقه

دیانا: مطمئنی ولی خوب بود که

ستایش: عههه

دیانا: بخدا جای برادری خوش اخلاق بود

ستایش: فقط جای برادری

دیانا: ستایش لحنت بو شیطنت میده بس کن ستایش بگو رئیس کی بود

ستایش: کی

دیانا: چند روز اومده بود کافه

ستایش: عزیزم روزی هزار نفر میان کافه من چه بدونم کدومه
دیدگاه ها (۸)

سلام سلاممم😘🍓🥭روز جهانی دختر به همه دخترا پیج تبریک میگم 😇ان...

رمان بغلی من پارت ۲۵دیانا:بابا اونی که اول شب اومد حالش خوب ...

رمان بغلی من پارت ۲۳ارسلان: شما از فردا یا پس فردا تشریف بیا...

رمان بغلی من پارت ۲۲ارسلان: در باز شد و همون دختری که تو کاف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط