راهی که باید برویم را رفتیم اشکهایی که باید از غم دلتن

راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم دلتنگی و دوری

میریختیم ، را ریختیم ، سختی هایی که باید در لحظه های عاشقی

میکشیدیم ، را کشیدیم ، هنوز هم راه نفسگیری تا پایان مانده است.

هر چه بود از تاریکی گذشتیم ، عاشق ماندیم و عاشقانه به پای هم

نشستیم.

روشنایی نزدیک است عزیزم ، آن کلبه دور خانه عشق است .

همین که دستت را در دستانم گذاشتی ، همین که پا به پای من

تا اینجا آمدی نشان دادی که مرا دوست داری.

من نیز روشنایی را دوست دارم ، زیرا آنجا لحظه ایست که تو را در آغوشم

میفشارم و با تمام وجود با آرامش میگویم که دوستت دارم .

چیزی تا پایان راه نمانده ، هنوز باید چند فصل دیگر را به عشق هم

سر کنیم.

هنوز باید برگها از درختان بریزد تا به انتظارت در یک عصر پاییزی بنشینم ،

هنوز باید باران ببارد تا به یادت در زیر آن قدم بزنم ، هنوز باید درختان

شکوفه کنند تا به عشقت گلها را بچینم و هنوز باید با هم در کنار آن

آبشار خیالی عکسمان را در آغوش هم نقاشی کنیم.

کاش این نقاشی حقیقتی بود از آن روشنایی که به انتظار رسیدن به آن ،

لحظه شماری میکنیم .

تمام امیدم آنجاست که روشنایی پیداست.

آنجا که نوری است ، آغاز یک راه دوری است که برای رسیدن به آن تو را

تا اینجا در قلب خود نگه داشته ام ، و عاشقانه با تو مانده ام ، گرچه

سوخته ام ، اما با همه این غم ها ساخته ام.

غم دلتنگی ات ، غم دوری ات ، ای وای از غم جدایی ات.

روشنایی نزدیک است عزیزم ، رسیدن به روشنایی ، پایان دلتنگیهاست .
دیدگاه ها (۲)

اسفندلبخند زمستان استاز ذوق بهــــــــــار ...

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست! که آنچه در سر من نیست ، ترس...

یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم...

مهم نیست چی بخوایم. وقتی بدستش بیاریم باز یک چیز دیگه میخوای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط