نمیتوانستمدیگر نمیتوانستم

نمی‌توانستم ، دیگر نمی‌توانستم
صدای پایم از انکار راه برمی‌خاست
و یأسم از صبوری روحم
وسیع‌تر شده بود
و آن بهار و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت،
با دلم می‌گفت
نگاه کن تو هیچ‌گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی !
#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۱)

ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکنآن روزها گذشت، دگر آرزو مک...

من هنوز خیال می کنمکه تو هر شب؛به من فکر می کنیقطعاً من خیال...

اون وقتا هرکی منو میدید عاشق موهام می شد!انقدر بلند و پرپشت ...

فِکرکُن حَبسِ اَبَد باشی وَ یِکبار فَقَط ؛بِه مَشامَت نَمی ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط