فصل دوم پارت
فصل دوم پارت ۵
ات ویو
+ب ت مربوطه سوهو؟
سوهو:او ن ن ولی من ترو واس خودم می خواستم
-هی عوضی حرف دهنتو بفم
همه ب سمت جیمین اسلحه گرفتن
همه ی گروه منم ب سمت اونا
چون بقیه تفنگای رگباری( 😂)اوردن بودن همه رو کشتن جز سوهو
+سوهو بزار ی چیزی بهت بگم
سوهو:هوم بگو
+من انبار اسلحت رو غارت کردم و نفهمیدی چون مخفی بود چون مغز نداری بهتره دیگه هم با طلوع افتاب خدافظی کنی
و بعد ی گلوله حرومش کردم و دوییدم سمت سوادا و لیا و سریع دست و پاشونو باز کردم و بدن بی جونشون رو بغل کردم دایون و هایان و سون ها بغض داشتن بهشون نگا نگرانی کردم
+برید ت ماشین
:ولی....
+دایون ت حالت خوب نیست همچنین بقیه برین
وقتی همه رفتن دخترا رو با ظرافت کامل بادیگاردای گذاشتن ت ماشین
رفتیم سمت بیمارستان کلی پول دادن ت هر دوشون ت ی اتاق باشن
چند مین بعد
لیا زود تر از سوادا ب هوش اومد کامل حالش خوب بود
رفتم کنارش
لیا:ات سوادا کجاس
+بقل تختت
سرش رو بر گردوند و بلند شد و ب اصرار من پایین نرف و نشست
ب سوادا زل زد و اشکاش سرازیر شد
+چرا گریه می کنی
لیا: ات همش تقصیر منه می خواستم هق ب اون پسره حمله کنم کلی بادیگارد هق منو گرفتن و سوادا باهاشون جنگید
+پس بگو چرا زخماش بیشتره
لیا:هق عاره اون خیلی خوبه کلی با همشون جنگید هق و دیگه قدرتی نداشت و زیر دست هق اون پسره بیهوش شد
بغلش کردم
+هیشششش همه چ درس می شه لیا اروم باش
چند مین بعد
داشتم با لیا حرف می زدم ک صدای خس خس نفسای کسی اومد
سوادا بود
شرطا
5تا فالور
50تا کامنت درس کامت بزارینااااا
ات ویو
+ب ت مربوطه سوهو؟
سوهو:او ن ن ولی من ترو واس خودم می خواستم
-هی عوضی حرف دهنتو بفم
همه ب سمت جیمین اسلحه گرفتن
همه ی گروه منم ب سمت اونا
چون بقیه تفنگای رگباری( 😂)اوردن بودن همه رو کشتن جز سوهو
+سوهو بزار ی چیزی بهت بگم
سوهو:هوم بگو
+من انبار اسلحت رو غارت کردم و نفهمیدی چون مخفی بود چون مغز نداری بهتره دیگه هم با طلوع افتاب خدافظی کنی
و بعد ی گلوله حرومش کردم و دوییدم سمت سوادا و لیا و سریع دست و پاشونو باز کردم و بدن بی جونشون رو بغل کردم دایون و هایان و سون ها بغض داشتن بهشون نگا نگرانی کردم
+برید ت ماشین
:ولی....
+دایون ت حالت خوب نیست همچنین بقیه برین
وقتی همه رفتن دخترا رو با ظرافت کامل بادیگاردای گذاشتن ت ماشین
رفتیم سمت بیمارستان کلی پول دادن ت هر دوشون ت ی اتاق باشن
چند مین بعد
لیا زود تر از سوادا ب هوش اومد کامل حالش خوب بود
رفتم کنارش
لیا:ات سوادا کجاس
+بقل تختت
سرش رو بر گردوند و بلند شد و ب اصرار من پایین نرف و نشست
ب سوادا زل زد و اشکاش سرازیر شد
+چرا گریه می کنی
لیا: ات همش تقصیر منه می خواستم هق ب اون پسره حمله کنم کلی بادیگارد هق منو گرفتن و سوادا باهاشون جنگید
+پس بگو چرا زخماش بیشتره
لیا:هق عاره اون خیلی خوبه کلی با همشون جنگید هق و دیگه قدرتی نداشت و زیر دست هق اون پسره بیهوش شد
بغلش کردم
+هیشششش همه چ درس می شه لیا اروم باش
چند مین بعد
داشتم با لیا حرف می زدم ک صدای خس خس نفسای کسی اومد
سوادا بود
شرطا
5تا فالور
50تا کامنت درس کامت بزارینااااا
- ۴.۲k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط