وقتی
★وقتی......
Pov:★ وقتی عضو نهمی و خواب بدی راجب اونا میبینی،و نصفه شب یکدفعه در اتاقشونو باز میکنی ببینی حالشون خوبه یا نه که میبینی اونا بیدارن....
Chan:توی اتاقش مشغول سر و کله زدن با البوم جدید بود که یهو در اتاق با شدت باز شد و با دیدن تو که ترسیده بودی شوکه شد و سریع هدفون رو از گوشش برداشت و تو هم سریع پریدی تو بغلش چان که فهمید که خواب بدی دیدی چیزی ازت نپرسید و خیلی اروم گذاشت تو بغلش اروم بشی و اروم مشغول نوازش کردن موهات شد
Minho:شما برای دنس جدیدتون اومده بودید تمرین بقیه پسرا رفتن خوابگاه و فقط تو و مینهو مونده بودین. دیروقت شده بود و تو هم خسته بودی و ووقعی که داشتین استراحت میکردین تو خوابت برد . بعد از چند دقیقه یهو اسم مینهو رو بلند داد زدی توی خواب که مینهو با شوک به سمتت برگشت و تو هم بدون هیچ حرفی پریدی تو بغلش و شروع کردی به گریه کردن .
_نمیخوای بگی چه خوابی دیدی؟
تو هم فقط سرتو به دو طرف تکون دادی و مینهو هم باشه ی ارومی گفت و گذاشت تو بغلش خودتو اروم کنی....
Changbin:تو و چانگبین هم اتاقی همدیگه بودین و جدا از اون دو ماهی میشد که باهمین . همینجور که مشغول دیدن سریال جدیدت بودی خوابت برد و قبلش هم همش هی با خودت میگفتی که چانگبین چرا اینقدر دیر کرده؟نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟فقط این سوالا تو ذهنت میچرخید و باعث شد از موضوع سریال هم پرت بشی و خوابت ببره که با خوابی که دیدی بیدار شدی و همون لحظه چانگبین که تازه از باشگاه اومد با تعجب بهت خیره شد و وقتی دیدیش شروع کردی به گریه کردن . چانگبین کیفشو گذاشت رو زمین و اومد سمتت
_عزیزم چیشده؟اتفاقی افتاده؟جاییت درد میکنه؟هوم؟
+ن..نه ه..هیچی نیست فقط خواب بدی دیدم
چانگبین با شنیدن حرفت نفسی بیرون انداخت و خیالش راحت شد و میدونست این خواب بد درمورد خودشه پس حرفی نزد تا تو رو بیشتر ناراحت نکنه...
Hyunjin:امروز تو و هیون بحث بدی داشتین اونم فقط به خاطر اینکه وسط تمرین یه حرکتی رو اشتباه زدی و هیونجین هم بی دلیل یهو بهت پرید تو هم از عصبانیت از کمپانی زدی بیرون و رفتی خوابگاه و پسرا هم به هیون گیر دادن که دنبالت بره تا اتفاقی واست نیوفته اما تو این زمان تو رسیده بودی خوابگاه و بدون عوض کردن لباست رفتی رو تخت و یه ریز گریه میکردی حدود نیم ساعت گذشت و تو خوابت برد و یهو با صدای محکم باز شدن در اتاق با فکر اینکه تو خواب صدای شلیک میاد سریع بلند شدی و سرتو برگردوندی سمت هیونجین یه ریز اسمشو زیر لب میگفتی و اونم متوجه شد که ترسیدی که هیونجین اومد سمتتو تو رو تو بغلش گرفت و دم گوشِت میگفت که متاسفه....
Pov:★ وقتی عضو نهمی و خواب بدی راجب اونا میبینی،و نصفه شب یکدفعه در اتاقشونو باز میکنی ببینی حالشون خوبه یا نه که میبینی اونا بیدارن....
Chan:توی اتاقش مشغول سر و کله زدن با البوم جدید بود که یهو در اتاق با شدت باز شد و با دیدن تو که ترسیده بودی شوکه شد و سریع هدفون رو از گوشش برداشت و تو هم سریع پریدی تو بغلش چان که فهمید که خواب بدی دیدی چیزی ازت نپرسید و خیلی اروم گذاشت تو بغلش اروم بشی و اروم مشغول نوازش کردن موهات شد
Minho:شما برای دنس جدیدتون اومده بودید تمرین بقیه پسرا رفتن خوابگاه و فقط تو و مینهو مونده بودین. دیروقت شده بود و تو هم خسته بودی و ووقعی که داشتین استراحت میکردین تو خوابت برد . بعد از چند دقیقه یهو اسم مینهو رو بلند داد زدی توی خواب که مینهو با شوک به سمتت برگشت و تو هم بدون هیچ حرفی پریدی تو بغلش و شروع کردی به گریه کردن .
_نمیخوای بگی چه خوابی دیدی؟
تو هم فقط سرتو به دو طرف تکون دادی و مینهو هم باشه ی ارومی گفت و گذاشت تو بغلش خودتو اروم کنی....
Changbin:تو و چانگبین هم اتاقی همدیگه بودین و جدا از اون دو ماهی میشد که باهمین . همینجور که مشغول دیدن سریال جدیدت بودی خوابت برد و قبلش هم همش هی با خودت میگفتی که چانگبین چرا اینقدر دیر کرده؟نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟فقط این سوالا تو ذهنت میچرخید و باعث شد از موضوع سریال هم پرت بشی و خوابت ببره که با خوابی که دیدی بیدار شدی و همون لحظه چانگبین که تازه از باشگاه اومد با تعجب بهت خیره شد و وقتی دیدیش شروع کردی به گریه کردن . چانگبین کیفشو گذاشت رو زمین و اومد سمتت
_عزیزم چیشده؟اتفاقی افتاده؟جاییت درد میکنه؟هوم؟
+ن..نه ه..هیچی نیست فقط خواب بدی دیدم
چانگبین با شنیدن حرفت نفسی بیرون انداخت و خیالش راحت شد و میدونست این خواب بد درمورد خودشه پس حرفی نزد تا تو رو بیشتر ناراحت نکنه...
Hyunjin:امروز تو و هیون بحث بدی داشتین اونم فقط به خاطر اینکه وسط تمرین یه حرکتی رو اشتباه زدی و هیونجین هم بی دلیل یهو بهت پرید تو هم از عصبانیت از کمپانی زدی بیرون و رفتی خوابگاه و پسرا هم به هیون گیر دادن که دنبالت بره تا اتفاقی واست نیوفته اما تو این زمان تو رسیده بودی خوابگاه و بدون عوض کردن لباست رفتی رو تخت و یه ریز گریه میکردی حدود نیم ساعت گذشت و تو خوابت برد و یهو با صدای محکم باز شدن در اتاق با فکر اینکه تو خواب صدای شلیک میاد سریع بلند شدی و سرتو برگردوندی سمت هیونجین یه ریز اسمشو زیر لب میگفتی و اونم متوجه شد که ترسیدی که هیونجین اومد سمتتو تو رو تو بغلش گرفت و دم گوشِت میگفت که متاسفه....
- ۷۴۱
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط