منم آن عاشقمستی که درهجر تو دلتنگم

...
منم آن عاشق‌مستی که درهجر تو دل‌تنگم
گهی با عکس تو تنها و گه با شعر بی رنگم
دراین خلوت‌سرای خانه از یک‌درد می‌نالم
شکایت‌می‌کنی‌‌ ازمن و‌من باخودسر جنگم
چنان‌مهتاب می‌گردم به‌گرد چشم شهلایت
چنان پروانه‌می‌سوزم کنارشمع‌خوش رنگم
غروب و‌من دوتایی گم‌شده در قعر تنهایی
تو آن آهنگ زیبایی که می‌آید هم از چنگم
چه‌چشمانی‌که برده دل ولی‌با دلبری‌هایش
مرا گم کرده در شعرش مرا پژمرده گلبرگم
مکرر با غزل‌هـایش چه دل‌ها کرده وابسته
چه‌دل‌هایی‌که بردی باخود ای‌پندار نیرنگم
چنان‌ازپاکی‌این‌عشق می‌خوانی غزل‌هایی
که‌پنداری تویی معشوق‌تنهایی ومن سنگم
«ندا»درکنج‌شب‌هایش‌برایت‌شعر می‌گوید
توسرمستی ازشعرم چه پرشوری از آهنگم #سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
دیدگاه ها (۲)

...چنان مستی که با چشم تو لیوانم شده لبریزبه مستی شـهره‌ شهر...

...گوشه چشم تو یک پنجره باز است بیاشب من شعر و دلم غرق نماز ...

...دل تنهای من یک‌همسفر همراه می‌خواهدپر و بـالی برای پـر زد...

...وقتی‌لباس‌عشق‌می‌پوشی چه‌زیبا می‌شویمن‌اشک می‌ریزم ولی‌تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط