فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۳۵
باز هم خنده آرامش در آشپزخونه پخش شد جونکوک نگاهی که به پایین دوخته بود را به روبه رو اش دوخت دختره هنوز هم با موهایش اذیت میشد ولی این باعث اذیت شدن جونکوک هم بود سمته دختره رفت و رو اپن کنار دختره کش سری را گذاشت ... جونکوک: با این موهات رو ببند اذیت نشی .... دختره به کشمو خیره شد درست اون همان کشمو بود وقتی تازه به کره آماده بود شبی که تو سالن عمارت جئون ها مشغول طراحی بود این را ازش گرفت خود همان پسری که حال جلو اش به تماشا گذاشته بود دختره شوکه گفت ... ات : این ماله من بود درسته
پسره در حالی که به راه دروغ رفت .. گفت .
جونکوک: نه یکی دیگست
قدم هایش را سمته سالن برداشت .. دختره خیره به کشمو بود یعنی تا این همه وقت پیشش بود خنده ای کرد و مشغول آشپزی کردن شد ...
جونکوک که دوباره راه را برگشت کرده بود برای آب بردن به پسرش وارد آشپزخونه شد سمته لیوان و پارچ رفت .. دختره که هنوز مشغول افکار زیبا و قشنگ اش بود ناگهانی با درد انگشت اش موجه شد آخی گفت که باعث نگاه های سنگین جونکوک شد عصبی لیوان را گذاشت رو اپن و سمتش دختره رفت دست زخمی اش را در دست خودش گرفت
جونکوک : آخه هواست کجاست ها مگه کوری ..
ات: چیزی نیست یه خراش کوچیکه
جونکوک: نه این بار واقعا متوجه شدم که کوری
سمته شیر آب به رفتنش و کمی خون را از رو دست اش پاک کرد
جونکوک: باید محکم بگیرش تا خونش بیرون نیاد برم یه چسپزخم برات بیام .. اوف خدا
از غور غور های جونکوک خیلی خوش اش میآمد دلتنگ این حرف هایش شده بود
_______
ات : جی کی بیا شام آمادست .... ندو ندو پسرم اوف
وقتی بهش نزدیک شد دست هایش را برد زیره بغل هایش و از رو زمین بلندش کرد سمته صندلی مخصوص بچه برد و کنار خودش نشوند اش ...
جونکوک از پله ها به پایین میآمد سمته میز شام رفت .
ات : چطور شده پسرم
جی کی با لبخند دندون نما با چشم های ریز به مادرش خیره شد
جی کی : مامانی خوسمزه است ..
مادرش دستی به موهای پسرش کشید و خنده ای تحویل حرف جی کی داد و مشغول خوردن شد نگاهی به جونکوک انداخت چرا اینجوری شده بود سرد و ساکت مشغول خوردن غذا بود با تماسی که به گوشی اش آمد ... نگاهی به صفحه گوشی اش انداخت با کشیدن انگشت اش رو صفحه گوشی مشغول حرف زدن شد
جونکوک: اووو بازم تو .. خیله خوب باشه بابا
کمی سکوت کرد تا فردی پشت خط حرف بزنه ... جونکوک: کجا باشه همین الان میام
گوشی اش را از رو گوش اش برداشت و رو میز گذاشت با عقب کشیدن صندلی ای که روش نشسته بود بلند شد .. ات: کجا این وقت شب
جونکوک: دوستم بود چطور نمیزاری برم بیرون !
دختره لبخندی زد ... ات : نه من این حرفو نزدم
جونکوک بدونه هیچ حرفه دیگی سمته پله ها قدم برداشت این رفتار رو مخ اش باز هم شروع شد
پارت ۱۳۵
باز هم خنده آرامش در آشپزخونه پخش شد جونکوک نگاهی که به پایین دوخته بود را به روبه رو اش دوخت دختره هنوز هم با موهایش اذیت میشد ولی این باعث اذیت شدن جونکوک هم بود سمته دختره رفت و رو اپن کنار دختره کش سری را گذاشت ... جونکوک: با این موهات رو ببند اذیت نشی .... دختره به کشمو خیره شد درست اون همان کشمو بود وقتی تازه به کره آماده بود شبی که تو سالن عمارت جئون ها مشغول طراحی بود این را ازش گرفت خود همان پسری که حال جلو اش به تماشا گذاشته بود دختره شوکه گفت ... ات : این ماله من بود درسته
پسره در حالی که به راه دروغ رفت .. گفت .
جونکوک: نه یکی دیگست
قدم هایش را سمته سالن برداشت .. دختره خیره به کشمو بود یعنی تا این همه وقت پیشش بود خنده ای کرد و مشغول آشپزی کردن شد ...
جونکوک که دوباره راه را برگشت کرده بود برای آب بردن به پسرش وارد آشپزخونه شد سمته لیوان و پارچ رفت .. دختره که هنوز مشغول افکار زیبا و قشنگ اش بود ناگهانی با درد انگشت اش موجه شد آخی گفت که باعث نگاه های سنگین جونکوک شد عصبی لیوان را گذاشت رو اپن و سمتش دختره رفت دست زخمی اش را در دست خودش گرفت
جونکوک : آخه هواست کجاست ها مگه کوری ..
ات: چیزی نیست یه خراش کوچیکه
جونکوک: نه این بار واقعا متوجه شدم که کوری
سمته شیر آب به رفتنش و کمی خون را از رو دست اش پاک کرد
جونکوک: باید محکم بگیرش تا خونش بیرون نیاد برم یه چسپزخم برات بیام .. اوف خدا
از غور غور های جونکوک خیلی خوش اش میآمد دلتنگ این حرف هایش شده بود
_______
ات : جی کی بیا شام آمادست .... ندو ندو پسرم اوف
وقتی بهش نزدیک شد دست هایش را برد زیره بغل هایش و از رو زمین بلندش کرد سمته صندلی مخصوص بچه برد و کنار خودش نشوند اش ...
جونکوک از پله ها به پایین میآمد سمته میز شام رفت .
ات : چطور شده پسرم
جی کی با لبخند دندون نما با چشم های ریز به مادرش خیره شد
جی کی : مامانی خوسمزه است ..
مادرش دستی به موهای پسرش کشید و خنده ای تحویل حرف جی کی داد و مشغول خوردن شد نگاهی به جونکوک انداخت چرا اینجوری شده بود سرد و ساکت مشغول خوردن غذا بود با تماسی که به گوشی اش آمد ... نگاهی به صفحه گوشی اش انداخت با کشیدن انگشت اش رو صفحه گوشی مشغول حرف زدن شد
جونکوک: اووو بازم تو .. خیله خوب باشه بابا
کمی سکوت کرد تا فردی پشت خط حرف بزنه ... جونکوک: کجا باشه همین الان میام
گوشی اش را از رو گوش اش برداشت و رو میز گذاشت با عقب کشیدن صندلی ای که روش نشسته بود بلند شد .. ات: کجا این وقت شب
جونکوک: دوستم بود چطور نمیزاری برم بیرون !
دختره لبخندی زد ... ات : نه من این حرفو نزدم
جونکوک بدونه هیچ حرفه دیگی سمته پله ها قدم برداشت این رفتار رو مخ اش باز هم شروع شد
- ۳۰.۹k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط