یه مرد میخوام

یه مرد میخوام
یه مرد می خوام این سنگرو ببره اون سر دژ. اینو فرمانده گفت: اکبر کاراته پرید بالا و گفت: من.
-نمی ترسی؟
-نه نمی ترسم. پس بلند شو، یا علی! و بعد سنگرو با سیم بستند و به بیل لودر. حاجی گفت راه بیفت. از روی دژ برو. مواظب باش! آتیش خیلی سنگینه! اکبر کارته مِن مِن کنان گفت: تنهایی برم؟ فرمانده رو به من کرد و گفت: باهاش برو. گفتم: به چشم! و پریدم بالا و گفتم: اکبر بِرون که دیر شد. اکبرکاراته با سرعت می رفت و عراقیا همه ی جاده را بسته بودند به رگبار.تیر های رسام سرخ رنگ و ترسناک می اومدند از این ور و آن ورمان رد می شدند. اکبر کاراته لودر نگه داشت و گفت: برو پایین و بیا این ور . گفتم چرا! گفت: نپرس. پریدم پایین، رفتم سمت عراقیا و اومدم بالای لودر. اکبر کاراته گفت: وایسو جلوی من. گفتم: چرا! گفت: اگه تیر اومد بخوره به تو! گفتم: مگه خونت رنگین تر از منه! گفت: نه، من باید سنگررو ببرم برا بچه ها و بعد قاه قاه خندید و گفت: به فرمانده نگویی! راستش داره زهره ام از ترس آب میشه. پیش فردانده لاف اومدم.
گفتم: عجب نامردی هستی!
دیدگاه ها (۴)

دفایقی با قرآن -پیامدهای هوا پرستی...أَرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ...

عاشق چادر هستم...از آن عاشق هایی که بدون معشوقش میمیرد...از ...

سلام ....✋

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط