ای ز عشقت روح را آزارها

ای ز عشقت روح را آزارها
بر در تو عشق را بازارها

ای ز شکر منت دیدار تو
دیده بر گردن دل بارها

فتنه را در عالم آشوب و شور
با سر زلفین تو اسرارها

عاشقان در خدمت زلف تواند
از کمر بر ساخته زنارها

نیستم با درد عشقت لحظه‌ای
خالی از غمها و از تیمارها

بر امید روی چون گلبرگ تو
می‌نهم جان را و دل را خارها

تا سنایی بر حدیث چرب تست
غره چون کفتار بر گفتارها

دارد از باد هوس آبی بروی
با خیال خاک کویت کارها
دیدگاه ها (۱)

تا لب تو آنچه بهتر آن بردکس ندانم کز لب تو جان برددل خرد لعل...

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان رامرا دشمن چرا داری ...

بندهٔ یک دل منم بند قبای تراچاکر یکتا منم زلف دو تای تراخاک ...

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مراسوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط