پارتهشتم

#پارت_هشتم
از زبون #رویا


جدیدا اتفاقات عجیبی داره میوفته ولی ولش مهم نیس
مبینا:رررووویییااااا به چی داری فکر میکنی؟؟
+سیلدا مبینا جدیدا اتفاقات عجیبی داره میوفته برام نمیدونم چرا
مبینا:چه اتفاقی
+مثلا یه بار از خواب بیدار شدم دیدم داخل یه قصرم اما وقتی از اون اتاقی که داخلش بودم اومدم بیرون خونه بود نه قصر
مبینا:برای منم این اتفاق افتاده وقتی جدیدا دارم تویه شهر قدم میزنم از یه جنگل سر در میارم
سیلدا:راستش منم الان یچیزایی داره یادم میاد اره یادم میاد
+چی یادت میاد
سیلدا:یه بار داشتم میرفتم اتاقم اما یه نور دیدم فکر کردم شمعه از اتاق سهون میومد اما وقتی از لای در دیدم فهمیدم اون قدرت چانیوله
+این امکان نداره یعنی چی
سیلدا:نمیدونم نمیدونم
مبینا:باید از این ماجراها سر در بیاریم
+اره برای منم خیلی عجیبه
سیلدا:اما من درست وقتی قدرت چانیولو دیدم فرداش فراموشی گرفتم😟
مبینا:پس یعنی اگر اونا بفهمن ما درموردشون میدونیم کاری میکنم همه چیز درموردشون و فراموش کنیم
سیلدا:اره
+پس نباید بفهمن باید درموردشون همه چیز و بفهمیم
مبینا:اره دقیقا
سیلدا:فعلا که میدونیم قدرتاشون الکی نیستن و واقعیه
+و اینکه دنیای دیگه‌ای هم وجود داره نه؟؟
مبینا:اره اره
سیلدا:پس فعلا بهتره تظاهر کنیم چیزی نمیدونیم
مبینا:اوکی
هممون رفتیم پایین و شام درست کردیم اما سهون یکم عجیب رفتار میکرد...


ادامه دارد...🍂
دیدگاه ها (۱)

#پارت_نهماز زبون #سهوناز اتاق اومدم بیرون برم اتاق کریس که ش...

#پارت.دهماز زبون #سیلدا2 روز از اون روزا گذشته تقریبا همه چی...

#پارت_هفتماز زبون #مبینایه حسی داشتم نسبت به اعضاانگار اونا ...

#پارت_ششماز زبون #سیلدااز خواب بیدار شدم هیچی از دیشب یادم ن...

سایه های سبز

راز پنهان فاش میشود پارت۱سالها پیش سه برادر بودن که همه چیز...

{مافیای من}{پارت ۷}بلنشدم ببینم چی شده چی کارم داره که یهو ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط