چند از غفلت به عب دگران گوا شوم

چند از غفلت به عيب ديگران گويا شوم
سرمه‌ای کو تا به عيب خويشتن بينا شوم

غيرتى کو تا ز خود آتش برآرم چون چنار
تا به چند از بى برى بار چمن پيرا شوم

چون کمان از خانه آرايى نديدم حاصلى
وحشتى کو تا جدا از خود به منزل‌ها شوم

از گرانجانان چو کوه قاف ايمن نيستم
گر نهان از ديده‌ها در خلوت عنقا شوم

هم‌چو پيکان باشد از آتش کليد قفل من
غنچه‌ی گل نيستم کز هر نسيمى وا شوم

دستگيرى کن مرا ساقى به يک رطل گران
تا سبکبار از غم دنيا و مافيها شوم

ناتمامان چون مه نو ياد من خواهند کرد
از نظر روزى که چون خورشيد ناپيدا شوم

سنگ طفلان است دامن‌گیر مجنون مرا
ورنه من هم مى‌توانم سيل اين صحرا شوم

لنگرى کو تا چو گوهر جمع سازم خويش را
چون حباب و موج تا کى خرج اين دريا شوم

فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان
من چسان غافل به پيرى از غم فردا شوم

مى‌شمارد چرخ بى انصاف صبح کاذبم
گر ز نور صدق روشن چون يد بيضا شوم

در گلستانی که شبنم مهر از لب برنداشت
چون زر گل چند خرج خنده‌ی بيجا شوم

همچنان از خلق طعن خودنمايى می‌کشم
با زمين هموار اگر صائب چو نقش پا شوم

#صائب_تبریزی
دیدگاه ها (۰)

هر که دارد سر سودای خدا بسم اللههر که دارد غم مهمانی ما بسم ...

ای دل به کوی او ز که پرسم که یار کودر باغِ پر شکوفه که پرسد ...

اشک ماهی‌ها نباشد آب دریا شور نیست

دو رکعت نماز بی ادعا چیه؟همونم نداریم تو کارنامه‌ی اعمالمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط