او تکیهگاهی استوار میجست

او، تکیه‌گاهی استوار می‌جُست؛
و هر حصار این شهر،
خشتی بود پوسیده...
#احمد_شاملو
🍁
دیدگاه ها (۳۸)

چه دردیست؟!خب قَدرش را همین حالا بدانید چند ماهِ دیگر...چند ...

خیالت تختاگرروزیتصادفی از کنارم رد شدیسعی می کنم آنقدر غریبه...

ناز را میکشیم، آه را میکشیم، انتظار را میکشیم، فریاد را میکش...

کس نیست در اینگوشه فراموش تر از من..!

گاهی دلم برای خودم تنگ می شودوقتی حصار غربت من تنگ می شودهر ...

رها🍂 گاهی دلم برای خودم تنگ می شودوقتی حصار غربت من تنگ می ش...

در بازی زندگی یاد می گیری:اعتماد به حرف های قشنگ بدون پشتوان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط