چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان

چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر مست درآید به میان

گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند
وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان

هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند
همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان

سخنم مست شود از صفتی و صد بار
از زبانم به دلم آید و از دل به زبان

سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران

همه بر همدگر از بس که بمالند دهن
آن خیالات به هم درشکند او ز فغان

همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است
همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان

ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم
تا مفرح شود آن را که بود دیده جان


#خداوندگار_مولانا
دیدگاه ها (۱۶)

در موسمی که خستگی‌ام می‌بَرَد ز جایبا من بدار حوصله، بگشای د...

باران اندک داغ بی ابی را در دل کویر تازه می کندکم ات می سوزا...

دل رسوای ما راتو امان بدهکه قفس مامن است پرنده بی پر را#امیر...

درود زیبای من!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط