گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس
#حافظ
دیدگاه ها (۱)

خاطراتت در دل و جان عشوه رانی می کندتاج لیلی می گذارد حکمران...

تا همسفرم عشق است در جاده‌ی تنهاییاز دست نخواهم داد دامان شک...

عشق و عاشق ‌پیشگی با ما نمی‌دانی چه کردروزها با بی کسی تنها،...

هیچ کس نیست که از یار سفر کردهٔ منبرسـاند خبـری خیـر و دلـم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط