مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

غریبه ترین آشنا

غریبه ترین آشنا
#part24(آخر)


نمیدونست چی بگه بهش.. آرومش کنه؟ دلداریش بده؟ متاسف باشه که پیشش نمونده؟
تو یه لحظه به خودش اومدو نگاهشو سمت فروشنده داد..
_خانوم.. دوساعته دارم صداتون میکنم..
+عامم ببخشید..

نوشیدنی ها رو برداشت و بعد از گفتن(ممنون) به سمت ماشین حرکت کرد..
کوک به کاپوت ماشین تکیه داده بود و خیره به روبه رو نگاه میکرد..
نوشیدنی رو مقابلش گرفت و دقیقا مثل اون به کاپوت تکیه کرد..
سکوت عجیبی بینشون بود و با صدای جونگ کوک شکسته شد..
_ببخشید..
+ها؟ چرا باید متاسف باشی؟!
_چون همونموقع بهت نگفتم و باعث شدم دلت ازم سرد بشه..
+بالاخره توهم دلایل خودتو داشتی..

شونه بالا داد..
+کسی چه می‌دونه.. شاید اگه منم جای تو بودم همین کارو میکردم..

کمی از نوشیدنیش خورد وبا تشر رو به اون کرد..
+ ولی چطور تونستی انقد راحت منو از خودت دور کنی؟!
_یعنی الان برگشتیم به خونه اول؟
+منظورم اینه میتونستیم کنار هم در برابر بیماریت مقاومت کنیم... کنار هم باشیم..
_خب.. چون... دکتر گفت احتمالا بهبود پیدا کردن ۶۰ درصده.. با اینکه احتمال بهبودیم بیشتر بود.. ولی نمی‌خواستم ریسک کنمو زندگی توهم خراب کنم..
+تو واقعا منو نشناختی؟ من همیشه جونمو برات میدادم... حتی وقتی انقد راحت گذاشتی رفتی شبانه روز گوشی دستم بود که اگه پیام دادی یا زنگ زدی ۱ ثانیه ام منتظر نزارم.. اما خب وقتی دیگه خبری ازت نشد گفتم شاید...

مکث کرد.. نمیتونست بگه درموردش چه فکرایی میکرده..
_شاید رفتم با یکی دیگه.. اره؟

متاسف نگاهشو به زمین دوخت..
_اوکی.. گذشته ها ،گذشته..الانه که مهمه..
+الان که حالت خوبه نه؟
_وقتی با توعم حالم بهتر از هر وقتیه..

لبخند زد..
+خوبه..

کوک تکیشو از کاپوت ماشین گرفت و ا/ت رو به آغوش کشید..
_دلم برای لبخندای قشنگت تنگ شده بود..

سکوت کوتاهی بینشون شکل گرفت..
_نمیخوای چیزی بگی؟
+دوست دارم..

کمی ازش فاصله گرفت..
_هم؟؟
+اخبار یه حرفو دوبار تکرار نمیکنه..

صدای خنده هاشون فضا رو پر کرد..
_میشه از اخبار خواهش کنم حرفشو یبار دیگه تکرار کنه؟
+عامم.. خب.. میخوام یجور دیگه بگم

کمی فکر کرد و بعد رو به چشمای پر التماس اون لب زد..
+Sei la mia vita (تو زندگی منی)

تو صدم ثانیه روی هوا و زمین معلق شد..
لبخندی زدو دستاشو دور گردن اون حلقه کرد ...
+چیکار میکنی؟؟

تا به خودش اومد روی صندلی عقب دراز بودش در حالی که کوک روش بود.‌..
+ااا.. میتونم بدونم چه فکری تو سرته؟
_شاید اگه توعم جای من بودی نمیتونستی خودتو نگه داری وقتی کسی که دوسش داری بعد از چن سال بهت ابراز علاقه کنه..

کنار زدش و از زیر دستش فرار کرد..
+فعلا که جات نیستم و شما باید خودتو نگه داری..

چشمکی زد..
+میدونی که من آدم سرسختی ام.
End..

پایان فیکو اعلام میکنم😂
خب حالا منتظرم تا درخواستیاتونو بگین🥲
دیدگاه ها (۵)

#سناریو_تصویری#درخواستی..❤️‍🩹

#استوری_درخواستی

غریبه ترین آشنا #part23هر طور شده میخواست طفره بره پس بی توج...

#سناریو_تصویریی ادیت یهویی مون نشه؟

یونا :از حرف های کوک ترسیدم که یهو در ماشین باز کرد دستم گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط