عجیب نیست که دستهایت

عجیب نیست که دستهایت
هجومِ عمیقِ آرامشند هنوز
عجیب نیست که همیشه
با آن چشمهای آشنا
مرا می بری به روشنی...به زندگی
به همهمه ی گنجشک ها
به نرگس و پامچال...به بهـــار!
و تمام اینها را، فقط من می فهمم
منی که می دانم
نفس کشیدن
در حریمِ امنِ آغوشی قدیمی
چگونه ترتیب فصلها را
به هم می ریزد
.
نیلوفر_حسینی_خواه 🖋
.
دیدگاه ها (۱)

مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی:بیخیالِ تقویم ها نازخا...

😉

زمین در دفتر خاطراتش نام روزهایی که حالش خوب بود را بهار گذا...

اصلاً بی هوا بیابیایی هوا میخواهم چکار؟!نفس میخواهم چکاربیای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط