بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء...



قسمت دوم:

اخلاق میثم آروم!مذهبی!قرآن خوان !مثبت به طرز عجیبی!مودب،خوش پوش،لباسا ساده بدون مارک یا نوشته،هر روز تو نماز خونه بود!
و برعکس میثم من یه بچه ارازل که کارو زندگیم صبح تا شب دعوا و مردم آزاری بود،ولی تو دلم از مظلوم جماعت دفاع میکردم و فقط دنبال این بودم انتقام مظلومارو از قلدرای منطقه بگیرم،ولی این میثم رو مخ من بود،با اینکه ساکت بود باهاش بد لج بودم،اونم صرفا بخاطره اینکه درسش خوب بود،بچه مثبت بودو بدجور مورد تشویق مسئولای مدرسه بود.همش دلم میخواست به یه بهونه ای باهاش دعوا کنم بزنمش،ولی لاکردار گزک دستم نمیداد!
قیافش هنوز جلو چشممه،یه بچه سبزه ،با روپوش سرمه ای با شلواره طوسی موها با نمره چهار کوتاه،ناخناش تمیز! بگذریم!

گذشت و قضیه تو یه مدرسه بودن ادامه داشت تا پنجم ابتدایی....



شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۲)

بسم رب الشهداء...قسمت سوم: یه روز از کلاس پرتم کرده بودن بیر...

بسم رب الشهداء.... قسمت چهارم:رفتیم مقطع راهنمایی و دیگه ندی...

بسم رب الشهداء...داستان زیر خاطرات ناب دورفیق ازلی است که یک...

بسم رب الشهداء...آقامیثم طبق وصیت خودشون خواسته بودند مزارشو...

دو پارتی از جینتو برای تحصیل به سئول مهاجرت کردی و امروز روز...

لایک و کامنت یادتون نره

پارت 7مافیایی مخفی🖤🌕کوک:تو عمارت بهت میگم ا/ت:باشه میدونم ال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط