تا سحر بر دفتر شعرم نگاه انداختم

تا سحر بر دفتر شعرم نگاه انداختم
بوسه بر نامت زدم اشک سیاه انداختم

من که می نوشم شراب چشم تو هر شب بگو
پس چرا من تاس دل را اشتباه انداختم ؟

من گرفتار کسی بودم که حالا نیستم
لحظه ای با این غزل خود را به چاه انداختم

عشق تو یعنی رهایی از همه هرچه که هست
انزوایی سوی قلبت شب به راه انداختم


من برای عشق تو هر کار کردم سنگدل
مهر با سجاده را بر قبله گاه انداختم.
دیدگاه ها (۲)

اولین تیر نگاهت به تنم، یادت هست؟آخرین لحظه ی پرپر زدنم، یاد...

خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت دیدم از بس ناز داری دل ز د...

چشمت فریبم می دهد گاهی به گمراهیلب روی لب خاموشی ناب است و ک...

دوست داری از میان جمع پیدایت کنممن که می دانم تو می خواهی تم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط