تقاص عشق
« تقاص عشق »
پارت ۸۰
جیمین همینکه ات رو دید از ماشین پیاده شد و بی هیچ وقفه ای ات رو در آغوش اش گرفت به قدری سفت بغلش کرده بود که ات تویه اون باران و هوای سرد تویه بغل جیمین هیچ سردی حس نمیکرد بغلش براش گرم و آرامش بخش بود همینطور برای جیمین جیمین که حتا قصد نداشت ات رو از آغوشش جدا کنه
و ات ای که نمیخواست از اون آغوش گرم جدا شه بعد از چند دقیقه ای جیمین از ات جدا شد و دستش رو گرفت و برد سمته ماشین هر دو سوار ماشین شدن ات که مشغول حرف زدن بود جیمین خیلی به ات نزدیک شده بود به قدری که نفس هاش به صورته ات میخورد ات که متوجه نزدیکی جیمین شد بهش گفت
ات : چشیده نکنه منو تو خوابت دی
تا میخواست حرف بزنه جیمین ل*ب هاشو گذاشت رویه ل*ب های ات و بدون هیچ وقفه ای میبوسید ات هم با حس کردن ل*ب های گرم جیمین اونم همکاری کرد این لحظه برای اون ها زمان ایستاده بود شاید لذت ترین لحظه ای در زندگی شون همین بود مثله اینکه به گل آب میدی تازه میشه هر آدمی با بوسه ای عشقش تازه میشه و دوباره به زندگی بر میگرده اون دونفر هم همینطوری بودن بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن ات سرش رو پایین کرده بود جیمین دستشو برد زیره چونه ات و سر اش رو بالا آورد
جیمین : وقتی با من هستی هیچوقت پایین نگاه نکن باید مستقیم تو چشم هام نگاه کنی
ات : ب.. با باشه
جیمین من دیگه باید برم اگه یکی متوجه بشه من باز چی بگم
جیمین : باشه
ات دست هاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد و سفت بغلش کرد
جیمین هم سرشو تو گردنه ات فرو برد و موهاشو بو میکرد
جیمین : یه خواب خیلی بدی دیدم
ات همانطوری که دست هاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد بود با صدای آرامش بخشش گفت
ات : فقط یه خواب بود بهش فکر نکن
جیمین بیشتر سرشو تو گردنه ات فرو برد نفس های گرمش به گردنه ات میخورد تو اون ماشین سکوتی بود فقط صدای باران به گوش میخورد اون دونفر که قصد جدا شدن نداشتن بعد از چندین دقایق جیمین سرشو از گردنه ات برداشت و گفت
جیمین : دیگه برو نمیخوام تو دردسر بیافتی
ات دستاشو رویه صورت جیمین گذاشت و لبا*شو نزدیک گونه جیمین کرد و بوسه ای رو روش گذاشت
ات : برو راحت بخواب زندیگم
جیمین : توهم همینطور نفسم
ات از چترو برداشت و از ماشین پیاده شد و با قدم های سریع وارده عمارت شد خیالش راحت شد هنوز نگهبان ها بیدار نشده بودن با قدم های آهسته به سالن رفت و خیلی آروم وارده اتاق شد و درو بست کافشن اش را کشید و رویه تخت دراز کشید
پارت ۸۰
جیمین همینکه ات رو دید از ماشین پیاده شد و بی هیچ وقفه ای ات رو در آغوش اش گرفت به قدری سفت بغلش کرده بود که ات تویه اون باران و هوای سرد تویه بغل جیمین هیچ سردی حس نمیکرد بغلش براش گرم و آرامش بخش بود همینطور برای جیمین جیمین که حتا قصد نداشت ات رو از آغوشش جدا کنه
و ات ای که نمیخواست از اون آغوش گرم جدا شه بعد از چند دقیقه ای جیمین از ات جدا شد و دستش رو گرفت و برد سمته ماشین هر دو سوار ماشین شدن ات که مشغول حرف زدن بود جیمین خیلی به ات نزدیک شده بود به قدری که نفس هاش به صورته ات میخورد ات که متوجه نزدیکی جیمین شد بهش گفت
ات : چشیده نکنه منو تو خوابت دی
تا میخواست حرف بزنه جیمین ل*ب هاشو گذاشت رویه ل*ب های ات و بدون هیچ وقفه ای میبوسید ات هم با حس کردن ل*ب های گرم جیمین اونم همکاری کرد این لحظه برای اون ها زمان ایستاده بود شاید لذت ترین لحظه ای در زندگی شون همین بود مثله اینکه به گل آب میدی تازه میشه هر آدمی با بوسه ای عشقش تازه میشه و دوباره به زندگی بر میگرده اون دونفر هم همینطوری بودن بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن ات سرش رو پایین کرده بود جیمین دستشو برد زیره چونه ات و سر اش رو بالا آورد
جیمین : وقتی با من هستی هیچوقت پایین نگاه نکن باید مستقیم تو چشم هام نگاه کنی
ات : ب.. با باشه
جیمین من دیگه باید برم اگه یکی متوجه بشه من باز چی بگم
جیمین : باشه
ات دست هاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد و سفت بغلش کرد
جیمین هم سرشو تو گردنه ات فرو برد و موهاشو بو میکرد
جیمین : یه خواب خیلی بدی دیدم
ات همانطوری که دست هاشو دوره گردنه جیمین حلقه کرد بود با صدای آرامش بخشش گفت
ات : فقط یه خواب بود بهش فکر نکن
جیمین بیشتر سرشو تو گردنه ات فرو برد نفس های گرمش به گردنه ات میخورد تو اون ماشین سکوتی بود فقط صدای باران به گوش میخورد اون دونفر که قصد جدا شدن نداشتن بعد از چندین دقایق جیمین سرشو از گردنه ات برداشت و گفت
جیمین : دیگه برو نمیخوام تو دردسر بیافتی
ات دستاشو رویه صورت جیمین گذاشت و لبا*شو نزدیک گونه جیمین کرد و بوسه ای رو روش گذاشت
ات : برو راحت بخواب زندیگم
جیمین : توهم همینطور نفسم
ات از چترو برداشت و از ماشین پیاده شد و با قدم های سریع وارده عمارت شد خیالش راحت شد هنوز نگهبان ها بیدار نشده بودن با قدم های آهسته به سالن رفت و خیلی آروم وارده اتاق شد و درو بست کافشن اش را کشید و رویه تخت دراز کشید
- ۱۰.۶k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط