عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part71

«آنا»
با استرس گوشیم روی می‌زدم به کف دستم و منتظر بودم پرهام زنگ بزنه، ساعت از چهار بعدازظهر گذشته بود؛ چند بار خودم زنگ زدم به پرهام اما جواب نمی‌داد، فکر کنم یادش رفته یا یه مشکلی براش پیش اومده، قفل گوشیم رو باز کردم توی مخاطب‌های گوشیم دنبال کسی می‌گشتم که کمکم کنه، همه مخاطبین رو زیرورو کردم کسی نبود، یهو دستم ثابت موند روی اسم بابک، درسته بابک می‌تونست کمکم کنه، روی اسمش کلیک کردم بعد چند ثانیه برداشت.
- سلام.
مثل همیشه پر انرژی بود.
- سلام بابک میشه کمکم کنی؟
جدی شد و با تعجب پرسید:
- چه کمکی؟ کجایی؟!
نفسی بیرون فوت کردم .
- خونه میشه باهام بیایی تا فرودگاه؟
بدونی پرسیدن سوالی که چرا، برای چی، جواب داد:
- ده دقیقه بعد دم در خونتونم.
گوش رو قطع کردم، دلشوره داشتم بعد از یکسال داشتم می‌رفتم تهران، باز کیوان، باز مامان...
کیوان چی‌کار کردی با زندگی من...
اصلاً بیخیال این‌ها، چرا پرهام زنگ نزد؟ غیر ممکنِ فراموش کرده باشه! شاید کاری براش پیش اومده، هر چی باشه برام عجیب بود، با این‌که نمی‌خواستم کمکم کنه؛ چون اون یک‌بار برام کافی بود ولی چاره‌ای جز این نداشتم، چون تنها کسی بود که خبر داشت این‌جام، حتی آرش، حتی شهرزاد خبر نداشتن کجام؟!
با صدای در، چمدونم رو برداشتم نگاهی به خونه ساده؛ اما شیکم انداختم دلم برای زندگی ساده‌ای، مثل این‌جا تنگ میشه، واسه بچه‌های شیطون و معصوم، واسه دوست‌های جدید و خوبم...
در رو باز کردم که بابک جلوی در وایستاده بود، به سمت ماشینش اشاره کرد:
- بفرما سوار شید.
باهم سوار ماشین شدیم، چهل دقیقه تا فرودگاه راه بود ماهم نیم ساعت توی ماشین بودیم، هیچ کدوم حرفی نمی‌زدیم با حرف بابک سکوت بینمون شکست...
- پرهام خبر داره؟
برگشتم طرفش اصلاً این از کجا فهمیده من و پرهام باهم رابطه‌ای داریم؟! وقتی نگاه متعجبم رو دید، خنده‌ای کرد.
- می‌دونم به چی فکر می‌کنی.
نفسش رو داد بیرون...
- پرهام درمورد تو بهم گفت، روز آخری نمی‌خواست بگه؛ ولی گفت.
با تعجب فقط زل زده بودم بهش، ولی پرهام عجب دهن‌لقیه.
ادامه داد:
- پرهام گفت مدتی که اون نیست، حواسم بهت باشه؛ گفت در خطری منم شیش دنگ حواسم بهت بود، جوری که متوجه نشی چون پرهام تاکید کرد بهت چیزی نگم.
بابک صورتش که تا اون موقع به روبه‌روش بود، برگشت طرفم...
- آنا خانم، پرهام واقعاً دوست داره.
اخم‌هام رفت توی هم، دوست داشتن پرهام باشه برای خودش، پورخندی زدم.
- دوست داشتن...

ادامه در کامنت
دیدگاه ها (۲)

#عشق_باطعم_تلخ #part72با ضربه وارد شده به کمرم از درد به دور...

#عشق_باطعم_تلخ #part73با صدای آشنا چشم‌هام رو باز کردم، اولش...

#عشق_باطعم_تلخ #part70توی دو، سه روز همه دغدغه‌هام شده بود ک...

#عشق_باطعم_تلخ #part69به سمت اتاق خوابم رفتم چند تقه به در ز...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵³دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....شا...

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

روانی منP54

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط