تصادف هیونp
( تصادف هیون.............p۱۰)
فلیکس به اتاقش رسید ، دستشو روی دستگیره در گذاشت.......میخاس در رو باز کنه ولی نمیدونس قراره با چه صحنه ای روبهرو بشه.....
اون در رو باز کرد و دید که هیونجین روی تختش به در زل زده و داره اشک میریزه....
اون وقتی فلیکس رو دید چشاش گرد شد و گفت
« فـ.....فـ.....فـ......فلیییکس کجا بودی میدونی اینجا چی کشیدم چرا یهویی فرار کردی میدونی ساعت چنده ؟ ۳ شبه الان باید رو تختت بودی »
فلیکس میخاست موضوع رو عوض کنه واسه همون گفت
« هیونجین نخوابیدی؟ من.....من فک کردم که خوابیدی واسه همون نخاستم بیام از خواب بلندت کنم.....»
هیونجین « فلیکس راستشو بگو کجا بودی و چیکار میکردی؟..... »
فلیکس « من....راستش رفته بودم دستشویی پام لیز خورد افتادم زمین ولی نگران نباش....من بهتر از توام.....»
هیونجین « چی؟ راس میگییی؟؟ مطمئنی خوبیی؟»
فلیکس « اره مطمئنم......
تو چرا هنوز بیداری؟»
هیونجین « مطمئنی خوبیی؟ به خاطر اینکه نگرانت بودم داشتم به خاطرت گریه میکردم.....»
فلیکس حرفشو قطع کرد ، بهش نزدیکتر شد ، نشست روی تختش و پیشش دراز کشید ، پتوشو روی خودشو هیونجین کشید و دستشو گذاشت روی سرش......
هیونجین در حالی که پشماش ریخته بود گفت « چـ...چـ....چیـ.....چیکار میکنی؟»
فلیکس گفت « هیونجین ، بیا فرض کنیم اخرین روزامونه که با هم میگذرونیم واسه همون بیا امشبو اینجوری بگذرونیم......»
هیونجین که شوکه شده بود گفت « چـ...چـ...چی شده مگه؟ فلیکس واقعا خوبی؟»
فلیکس دستشو گذاشت رو دهن هیونجین تا ساکت شه و گفت « تو فقط بخواب با منم کاری نداشته باش....خواب های خوبی ببینی....»
بعدش چشماشو بست و تظاهر کرد که خوابش برده.....
هیونجین واقعا تو شوک بود...... از کار هاش سر در نمیاورد........تصمیم گرفت بخوابه ولی خوابش نمیبرد چون واقعا تو شرایطی بود که فکرشم نمیکرد.....
وقتی هیونجین خوابش برده بود ، فلیکس چشماشو وا کرده بود و به صورت هیونجین خیره شده بود.....ساعت ۶ صب بود ولی هنوز خوابش نبرده بود..... فلیکس میخاست سر هیونجین رو با دستش ناز کنه ولی یهویی صدای باز شدن در رو شنید.......
.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
فلیکس به اتاقش رسید ، دستشو روی دستگیره در گذاشت.......میخاس در رو باز کنه ولی نمیدونس قراره با چه صحنه ای روبهرو بشه.....
اون در رو باز کرد و دید که هیونجین روی تختش به در زل زده و داره اشک میریزه....
اون وقتی فلیکس رو دید چشاش گرد شد و گفت
« فـ.....فـ.....فـ......فلیییکس کجا بودی میدونی اینجا چی کشیدم چرا یهویی فرار کردی میدونی ساعت چنده ؟ ۳ شبه الان باید رو تختت بودی »
فلیکس میخاست موضوع رو عوض کنه واسه همون گفت
« هیونجین نخوابیدی؟ من.....من فک کردم که خوابیدی واسه همون نخاستم بیام از خواب بلندت کنم.....»
هیونجین « فلیکس راستشو بگو کجا بودی و چیکار میکردی؟..... »
فلیکس « من....راستش رفته بودم دستشویی پام لیز خورد افتادم زمین ولی نگران نباش....من بهتر از توام.....»
هیونجین « چی؟ راس میگییی؟؟ مطمئنی خوبیی؟»
فلیکس « اره مطمئنم......
تو چرا هنوز بیداری؟»
هیونجین « مطمئنی خوبیی؟ به خاطر اینکه نگرانت بودم داشتم به خاطرت گریه میکردم.....»
فلیکس حرفشو قطع کرد ، بهش نزدیکتر شد ، نشست روی تختش و پیشش دراز کشید ، پتوشو روی خودشو هیونجین کشید و دستشو گذاشت روی سرش......
هیونجین در حالی که پشماش ریخته بود گفت « چـ...چـ....چیـ.....چیکار میکنی؟»
فلیکس گفت « هیونجین ، بیا فرض کنیم اخرین روزامونه که با هم میگذرونیم واسه همون بیا امشبو اینجوری بگذرونیم......»
هیونجین که شوکه شده بود گفت « چـ...چـ...چی شده مگه؟ فلیکس واقعا خوبی؟»
فلیکس دستشو گذاشت رو دهن هیونجین تا ساکت شه و گفت « تو فقط بخواب با منم کاری نداشته باش....خواب های خوبی ببینی....»
بعدش چشماشو بست و تظاهر کرد که خوابش برده.....
هیونجین واقعا تو شوک بود...... از کار هاش سر در نمیاورد........تصمیم گرفت بخوابه ولی خوابش نمیبرد چون واقعا تو شرایطی بود که فکرشم نمیکرد.....
وقتی هیونجین خوابش برده بود ، فلیکس چشماشو وا کرده بود و به صورت هیونجین خیره شده بود.....ساعت ۶ صب بود ولی هنوز خوابش نبرده بود..... فلیکس میخاست سر هیونجین رو با دستش ناز کنه ولی یهویی صدای باز شدن در رو شنید.......
.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
- ۱۱.۶k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط