چند پارتی تهیونگ
چند پارتی تهیونگ
وقتی فکر کردی خیانت کرده پارت3
تهیونگ ویو
خیلی عصبی شدم ناراحتم بودم امکان نداره ا.ت همچین کاری کنه سریع از رو میز بلند شدم
لارا: تهیونگ کجا میری؟
تهیونگ : میخوام برم کار دارم
لارا: میموندی حداقل یک چیزی میخوردی
تهیونگ : توقع داری چیزی بخورم
سریع از اونجا اومدم بیرون رفتم داخل ماشین حرکت کردم نمیدونستم دارم کجا میرم
ا.ت ویو
سریع از اونجا اومدم بیرون واقعا توقع نداشتم بهترین دوستم همچین کاری کنه باهام
سریع سوار ماشین شدم به سمت خونه رفتم رسیدم رفتم داخل خونه رو کاناپه نشستم یهو زدم زیر گریه
ا.ت: چرا چرا همچین کاری دارن باهام میکنن (گریه)
ویو تهیونگ
یک ساعتی بود داشتم رانندگی میکردم بدون اینکه اختیاری داشته باشم اشکام میریخت بعد مدتی تصمیم گرفتم برم خونه
ا.ت ویو
رفتم لباسامو عوض کردم دوباره نشستم رو کاناپه داشتم فکر میکردم مگه من چیکار کردم بهترین دوستم باهام همچین کاری کرده همینجوری اشک می ریختم که نفهمیدم که خوابم برد
تهیونگ ویو
رسیدم در خونه رو باز کردم خبری نبود رفتم جلو دیدم ا.ت رو کاناپه خوابه
محل ندادم رفتم داخل اتاق مشترکمون
لباسامو عوض کردم رو تختمون دراز کشیدم داشتم فکر میکردم امکان نداره ا.ت باهام همچین کاری کنه یعنی بهم میگفت عاشقتم الکی بود و اشک می ریختم و خوابم برد
وقتی فکر کردی خیانت کرده پارت3
تهیونگ ویو
خیلی عصبی شدم ناراحتم بودم امکان نداره ا.ت همچین کاری کنه سریع از رو میز بلند شدم
لارا: تهیونگ کجا میری؟
تهیونگ : میخوام برم کار دارم
لارا: میموندی حداقل یک چیزی میخوردی
تهیونگ : توقع داری چیزی بخورم
سریع از اونجا اومدم بیرون رفتم داخل ماشین حرکت کردم نمیدونستم دارم کجا میرم
ا.ت ویو
سریع از اونجا اومدم بیرون واقعا توقع نداشتم بهترین دوستم همچین کاری کنه باهام
سریع سوار ماشین شدم به سمت خونه رفتم رسیدم رفتم داخل خونه رو کاناپه نشستم یهو زدم زیر گریه
ا.ت: چرا چرا همچین کاری دارن باهام میکنن (گریه)
ویو تهیونگ
یک ساعتی بود داشتم رانندگی میکردم بدون اینکه اختیاری داشته باشم اشکام میریخت بعد مدتی تصمیم گرفتم برم خونه
ا.ت ویو
رفتم لباسامو عوض کردم دوباره نشستم رو کاناپه داشتم فکر میکردم مگه من چیکار کردم بهترین دوستم باهام همچین کاری کرده همینجوری اشک می ریختم که نفهمیدم که خوابم برد
تهیونگ ویو
رسیدم در خونه رو باز کردم خبری نبود رفتم جلو دیدم ا.ت رو کاناپه خوابه
محل ندادم رفتم داخل اتاق مشترکمون
لباسامو عوض کردم رو تختمون دراز کشیدم داشتم فکر میکردم امکان نداره ا.ت باهام همچین کاری کنه یعنی بهم میگفت عاشقتم الکی بود و اشک می ریختم و خوابم برد
- ۱۱.۰k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط