عشق جذاب
پارت ۳۹
ویو النا
آدم ندیده اینجوری نگاه میکنه ؟!
من دیگه خسته بودم از یه طرف دلم خیلی خنک شده بود از سر میز پاشدم و به سمت اتاقم رفتم همین که رو تخت افتادم سیاهی
(روز چشن)
ام وز قرار بود مهمونا بیان عمارت رو خیلی قشنگ درست کرده بودن الان تقریبا ۱ ماه از فوت پدرم میگزره و این جنده خانوم هنوز اینجاست پورو خجالت هم نمیکشه چون من و سورا قرار کنار جونکوک باشیم باید یه لباس خب بپوشم رفتم حموم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و از ت کمد یه لباس آبی آسمون خوشگل رو ورداشتم سرشونه هاش باز بود ولی خیلی قشنگ بود اجوما روی میزم برام وسایل آرایش گذاشته با اونا یه آرایش نسبتا غلیظ کردم کفش هارو رو هم پوشیدم الان مهمون ها میان ولی دلیل اینکه کوک گفت تو این جشن باشم رو نمیدونم
رفتم پایین دیدم سورا هم اونجاست کوک هم اومد سورا هم خوشگل کرده بود ولییی.تیپ جونگکوک رو نمیتونم هضم کنم چرا این آنقدر خوشتیپه
ویو کوک
امروز ت عمارت جشن بود بخاطر همین زودتر از باند اومدم رفتم حموم و یه دوش گرفتم لباس جذبم رو پوشیدم (عکس میزارم) عطر تلخم رودهم زدم شاید الان برای النا سئوال باشه که چرا باید تو جشن امروز باشه و این رو بزودی ت جشن اعلام میکنم رفتم از اتاق بیرون دیدم اون هرزه رو که چجوری لباس پوشیده بود ولی صدای قدمای کفشی نظرمو جلب کرد
تق
.
تق
.
تق
نگاه کردم اون النا بود باید بگم از فرشته هاهم زیباتر شده بود من محوش شده بودم اونم بهم نگاه میکرد که زنگ در باعث شد از نگاه کردن دست بردارم
ویو النا
کوک و من محو هم شده بودیم و سورا با نفرت بهم دوباره نگاه میکرد مهمونا اومده بودن اول سالن عمارت یه جور زیبا شده بود که نگو میز های بزرگی که داخلشان شامپاین و شراب سفید هم داشت من کوک و سورا سر یه میز زنشستیم که سورا زود رفت بقل کوک نشست ولی من روبهرروی کوک دوستای کوک هم اومدن وقتی سرم رو برگردوندم الک هم اومده بود (تو پارت های قبل آشنا شدید) اومد سمتم
النا : سلام
الک : سلام خیلی خوشحالم که دوباره میتونم ببینمت ولی چرا بهم زنگ نزدی ؟
النا : اوهه خوب...من خیلی کار داشتم و اصلا وقت این که زنگ بزنم رو نداشتم شرمنده
الک :اَشکال نداره ندارع لیدی
النا :(لبخند)
کوک ویو
اون الک حرومزاده دوباره اومد
این سورا هم از رو نمیره
کوک:گمشو اونور وگرنه یه تیر تو سرت خالی میکنم
سورا : ددی تو که اینجوری نبودی (عشوه)
کوک : اوکی (همین که میخواد تفنگ رو دراره سورا ازش دور میشه )
رفتن بالای سن
کوک :خب لطفا توجه کنید امروز به مناسبت اینکه باند قوی تر شده و به موضوع مهم رو میخوام بگم از اونجایی که من میخوام ازدواج کنم امشب همسر آیندم رو به شما معرفی میکنم که خیلی هاتون ایشون رو میشناسید همسر آینده من کیم النا هست
الن:
ویو النا
آدم ندیده اینجوری نگاه میکنه ؟!
من دیگه خسته بودم از یه طرف دلم خیلی خنک شده بود از سر میز پاشدم و به سمت اتاقم رفتم همین که رو تخت افتادم سیاهی
(روز چشن)
ام وز قرار بود مهمونا بیان عمارت رو خیلی قشنگ درست کرده بودن الان تقریبا ۱ ماه از فوت پدرم میگزره و این جنده خانوم هنوز اینجاست پورو خجالت هم نمیکشه چون من و سورا قرار کنار جونکوک باشیم باید یه لباس خب بپوشم رفتم حموم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و از ت کمد یه لباس آبی آسمون خوشگل رو ورداشتم سرشونه هاش باز بود ولی خیلی قشنگ بود اجوما روی میزم برام وسایل آرایش گذاشته با اونا یه آرایش نسبتا غلیظ کردم کفش هارو رو هم پوشیدم الان مهمون ها میان ولی دلیل اینکه کوک گفت تو این جشن باشم رو نمیدونم
رفتم پایین دیدم سورا هم اونجاست کوک هم اومد سورا هم خوشگل کرده بود ولییی.تیپ جونگکوک رو نمیتونم هضم کنم چرا این آنقدر خوشتیپه
ویو کوک
امروز ت عمارت جشن بود بخاطر همین زودتر از باند اومدم رفتم حموم و یه دوش گرفتم لباس جذبم رو پوشیدم (عکس میزارم) عطر تلخم رودهم زدم شاید الان برای النا سئوال باشه که چرا باید تو جشن امروز باشه و این رو بزودی ت جشن اعلام میکنم رفتم از اتاق بیرون دیدم اون هرزه رو که چجوری لباس پوشیده بود ولی صدای قدمای کفشی نظرمو جلب کرد
تق
.
تق
.
تق
نگاه کردم اون النا بود باید بگم از فرشته هاهم زیباتر شده بود من محوش شده بودم اونم بهم نگاه میکرد که زنگ در باعث شد از نگاه کردن دست بردارم
ویو النا
کوک و من محو هم شده بودیم و سورا با نفرت بهم دوباره نگاه میکرد مهمونا اومده بودن اول سالن عمارت یه جور زیبا شده بود که نگو میز های بزرگی که داخلشان شامپاین و شراب سفید هم داشت من کوک و سورا سر یه میز زنشستیم که سورا زود رفت بقل کوک نشست ولی من روبهرروی کوک دوستای کوک هم اومدن وقتی سرم رو برگردوندم الک هم اومده بود (تو پارت های قبل آشنا شدید) اومد سمتم
النا : سلام
الک : سلام خیلی خوشحالم که دوباره میتونم ببینمت ولی چرا بهم زنگ نزدی ؟
النا : اوهه خوب...من خیلی کار داشتم و اصلا وقت این که زنگ بزنم رو نداشتم شرمنده
الک :اَشکال نداره ندارع لیدی
النا :(لبخند)
کوک ویو
اون الک حرومزاده دوباره اومد
این سورا هم از رو نمیره
کوک:گمشو اونور وگرنه یه تیر تو سرت خالی میکنم
سورا : ددی تو که اینجوری نبودی (عشوه)
کوک : اوکی (همین که میخواد تفنگ رو دراره سورا ازش دور میشه )
رفتن بالای سن
کوک :خب لطفا توجه کنید امروز به مناسبت اینکه باند قوی تر شده و به موضوع مهم رو میخوام بگم از اونجایی که من میخوام ازدواج کنم امشب همسر آیندم رو به شما معرفی میکنم که خیلی هاتون ایشون رو میشناسید همسر آینده من کیم النا هست
الن:
- ۸.۳k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط