در سکوت عصر

« در سکوتِ عصر
نامت را آرام ورق می‌زنم؛
تو شبیهٔ جملہ‌ای هستی
ڪه پایانش را هیچ کتابی بلد نیست »
دیدگاه ها (۰)

لحظہ‌ها یکی پس از دیگری عبور می‌کنند؛ اما چیزی در سکوت درونِ...

راه طولانی‌ست و هر قدم پژواکِ خودش را دارد؛خورشید دور است،ام...

میانِ من و تونه دیوار بود، نه راهِ دور؛فقط دلي ڪه دیر فهمیدب...

باران آرام گرفتو شهر بوی دلتنگی داد؛من ماندم و خیسیِ کوچه‌ها...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط