پارتپنجم
#پارت_پنجم
*سروش*
انگار نه انگار چند ساعت پیش اینجا بود اما بازم دلم براش تنگ شده اوفففففف دختر تو با این دل من چیکار کردی لیلا لیلا چجوری منه مغرور رو عاشق خودت کردی تو همین فکرا بودم که در اتاق بدون در زدن باز شد
الهه-خوابم نمیادددددددد توام نباید بخوابی
-اه چته بزار کپه مرگم بزارم
الهه-اره خیلی خواب بودی قشنگگگگگ معلومه تو فکر لیلا هستی
-فضولیش به تو نیومده
الهه-دیدی گفتم😼😼😼
-خب باشه تو راست میگی حالا چرا اومدی اینجا
الهه-گفتم که خوابم نمیبره پس توام اجازه نداری بخوابی
-چقدر تو پرویییییی خوبه همین امروز رسیدی آلمان واقعا خسته ات نیست
الهه-خستگی مال دو ساعته اوله من الان خوابم نمیاد توام که هنوز نخوابیدی بیا یه کاری کنیم خسته شیم خوابمون بره
-خیلی خب باشه
دینگگگگگگگگگگگگگگگ دینگگگگگگگگگگگگگگگ
الهه-اه این کیه کله صبحی
رفت سمت در خونه و بازش کرد که صدای پر انرژی لیلا به گوشم رسید
لیلا-اااااا هنوز که خوابین خیر سرت اومدی آلمان بیا تا قبل شروع مدرسه اینجاها رو نشونت بدم
الهه-خدا خیرت بده بزار منه بدبخت بخوابم نگاه تو رو خدا من میدونم دردت سروش منو چرا بهونه میکنی
خندم گرفت رفتم سرویس بعدشم لباسم عوض کردم رفتم پایین دیدم هنوز دارن مثه سگ و گربه به هم میپرن
-دخترا خواهشا بحث نکنید بابا مگه شماها چقدر باهم آشنا شدین واییی سرمو بردین
لیلا-به من چه تقصیر اینه
الهه-اااااا پس حالا تقصیر من شد کدوم بیشعوری کله صبح اومد منو از خواب زا به راه کرد
لیلا-نمی دونم تو بگو
الهه-الان میگم توعه کره خررررررررررر
لیلا-سروشششششششش یه چیزی بهش بگو
-منو وارد بازی هاتون نکنید خواهشا اصلا به جای بحث کردن بلند شین بریم بیرون
الهه بلند شد بره آماده شه لیلا هم که نشسته بود رو مبل و داشت تی وی میدید
-راستی لیلا
لیلا-هوم
-این مهمونی آخر هفته رو بریم
لیلا-نمی دونم حس بدی نسبت به این مهمونی دارم دست خودم نیست
-نه بابا بیخودیه مگه قرار چی بشه بریم اما الهه هم ببریم
لیلا-ایییی نه همش باید حواسمون بهش باشه
-نه اینقدر ها هم دیوونه نیست میدونه باید چیکار کنه یا نکنه
لیلا-امیدوارم
نمیدونم لیلا هیچ وقت الکی یه حرفی رو نمیزد یعنی تو اون مهمونی چه اتفاقی قراره بیوفته
الهه-خب خب من امدمممممممممممم خوش امدمممممممم گمشین بریم
*لیلا*
با اوردن اسم مهمونی آخر هفته یه ترسی برم داشت انگار که قراره یه اتفاقی بیوفته فقط خداکنه که حسم غلط باشه اوففففففف اصلا وللش مگه قراره چی بشه بیخیال
الهه-چیه تو فکری
-هیچی
الهه-آره حتما تو راست میگی خانوم معلم
لبخندی زدم اخ که من چقدر شغلم رو دوست داشتم معلم ادبیاتتتتتتتتتتت
الهه-اوخییییی چه ذوقی هم کرد
*سروش*
انگار نه انگار چند ساعت پیش اینجا بود اما بازم دلم براش تنگ شده اوفففففف دختر تو با این دل من چیکار کردی لیلا لیلا چجوری منه مغرور رو عاشق خودت کردی تو همین فکرا بودم که در اتاق بدون در زدن باز شد
الهه-خوابم نمیادددددددد توام نباید بخوابی
-اه چته بزار کپه مرگم بزارم
الهه-اره خیلی خواب بودی قشنگگگگگ معلومه تو فکر لیلا هستی
-فضولیش به تو نیومده
الهه-دیدی گفتم😼😼😼
-خب باشه تو راست میگی حالا چرا اومدی اینجا
الهه-گفتم که خوابم نمیبره پس توام اجازه نداری بخوابی
-چقدر تو پرویییییی خوبه همین امروز رسیدی آلمان واقعا خسته ات نیست
الهه-خستگی مال دو ساعته اوله من الان خوابم نمیاد توام که هنوز نخوابیدی بیا یه کاری کنیم خسته شیم خوابمون بره
-خیلی خب باشه
دینگگگگگگگگگگگگگگگ دینگگگگگگگگگگگگگگگ
الهه-اه این کیه کله صبحی
رفت سمت در خونه و بازش کرد که صدای پر انرژی لیلا به گوشم رسید
لیلا-اااااا هنوز که خوابین خیر سرت اومدی آلمان بیا تا قبل شروع مدرسه اینجاها رو نشونت بدم
الهه-خدا خیرت بده بزار منه بدبخت بخوابم نگاه تو رو خدا من میدونم دردت سروش منو چرا بهونه میکنی
خندم گرفت رفتم سرویس بعدشم لباسم عوض کردم رفتم پایین دیدم هنوز دارن مثه سگ و گربه به هم میپرن
-دخترا خواهشا بحث نکنید بابا مگه شماها چقدر باهم آشنا شدین واییی سرمو بردین
لیلا-به من چه تقصیر اینه
الهه-اااااا پس حالا تقصیر من شد کدوم بیشعوری کله صبح اومد منو از خواب زا به راه کرد
لیلا-نمی دونم تو بگو
الهه-الان میگم توعه کره خررررررررررر
لیلا-سروشششششششش یه چیزی بهش بگو
-منو وارد بازی هاتون نکنید خواهشا اصلا به جای بحث کردن بلند شین بریم بیرون
الهه بلند شد بره آماده شه لیلا هم که نشسته بود رو مبل و داشت تی وی میدید
-راستی لیلا
لیلا-هوم
-این مهمونی آخر هفته رو بریم
لیلا-نمی دونم حس بدی نسبت به این مهمونی دارم دست خودم نیست
-نه بابا بیخودیه مگه قرار چی بشه بریم اما الهه هم ببریم
لیلا-ایییی نه همش باید حواسمون بهش باشه
-نه اینقدر ها هم دیوونه نیست میدونه باید چیکار کنه یا نکنه
لیلا-امیدوارم
نمیدونم لیلا هیچ وقت الکی یه حرفی رو نمیزد یعنی تو اون مهمونی چه اتفاقی قراره بیوفته
الهه-خب خب من امدمممممممممممم خوش امدمممممممم گمشین بریم
*لیلا*
با اوردن اسم مهمونی آخر هفته یه ترسی برم داشت انگار که قراره یه اتفاقی بیوفته فقط خداکنه که حسم غلط باشه اوففففففف اصلا وللش مگه قراره چی بشه بیخیال
الهه-چیه تو فکری
-هیچی
الهه-آره حتما تو راست میگی خانوم معلم
لبخندی زدم اخ که من چقدر شغلم رو دوست داشتم معلم ادبیاتتتتتتتتتتت
الهه-اوخییییی چه ذوقی هم کرد
- ۹.۹k
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط