دوپارتی از چان وقتی که اون
دوپارتی از چان: (وقتی که اون.....)
ات: تمومش کن فقط تمومش کن....چان من نگرانتم بیش از حد
چان: چرا آنقدر داری بزرگش میکنی میگم که اونقدر مهم نیست
ات: مهم نیست؟!مهم نیست؟!یعنی میگی بودن یا نبودنت هیچ فرقی نداره؟؟چرا آنقدر داری چرت و پرت میگییییی -داد به شدت بلند
چان: ات تمومش کن.... -داد- ببند دهنتو فقط
ات: تا دست از این مسخره بازیات برنداری هیچیو تموم نمیکنم بسته دیگه این همه میگم و گوش نمیدی انگار دارم با بچه حرف میزنم
چان: به تو ربطی نداره آنقدر دخالت نکن
ات: نداره؟!نداره؟! اوک به درک منم میرم تا یه فرده بی ارزش و نفهم رو ترک کنم
چان: گمشو هرجایی دلت میخواد برو
رفتی اتاقت کیف و گوشی و یه کت پوشیدی و کاپشن هیونا رو برداشتی رفتی اتاق هیونا دستشو گرفتی تا باخودت ببریش
ات: بریم مامان
چان: حق نداری بچه رو جایی با خودت ببری
ات: به تو ربطی نداره عمرا بزارم بچه پیش تو بمونه
دست بچه رو گرفت و مانع رفتنت شد
چان: بدون بچه هرگوری دلت میخواد برو
ات: جای بچه پیش پدری مثل تو اون نیست دستشو ول کن
چان: عمرا اجازه بدم که دخترم دست تو باشه
ات: نکنه فقط دختر توعه؟
چان: مجبور هم بشم طلاقو میگیرم تا دیگه بچه تورو نبینه
بغض شروع کرد به تنگ کردن گلوت ولی خیلی محکم خودتو نشون میدادی
ات: چه بهتر از اولش باید میدونستم که چه آدمه پستی هستی
دست هیونا رو ول کردی و رفتی سمت در و بعد باز کردنش محکم درو بستی و رفتی
به محض بسته شدن در دیگه کنترلت رو از دست دادی و شروع کردی به گریه، اون چطور تونست اینارو بهت بگه همش هق هق میکردی و میدوییدی نمیدونستی کجا بری ولی فقط میرفتی، تا از اون مکانی که ازش بیرون اومدی دور شی
هیونا: بابا...چیشده؟ مامان کجا رفت؟
و حالا....اون تماما پشیمون شده بود کاملا اون لحظات هوششو از دست داده بود
چان: م....من چی گفتم....چ...چیکار کردم؟!! -تو دلش
چشماش درشت شده بود و پر شده بود از اشک
هیونا: بابا خوبی؟
دختر بچه کاملا ترسیده و نگران بود از اینکه بعد تحمل کردن صدای دعواهاشون مامانش معلوم نیست کجا رفته و باباش که کاملا گیج شده...
هیونا: خوبی بابا؟.....مامان کجا رفت؟نمیری دنبالش؟
به محض شنیدن آخرین جمله دختر بچش دوباره تونست خودشو کنترل کنه
چان: ا...ات ...ب..باید برم دنبالش....تنهاست....
و سریع کتش رو پوشید دست هیونارو گرفت و بعده برداشتن سوئیچ از خونه خارج شد و سوار ماشین شد تا دنبال تو بگرده....
ات: تمومش کن فقط تمومش کن....چان من نگرانتم بیش از حد
چان: چرا آنقدر داری بزرگش میکنی میگم که اونقدر مهم نیست
ات: مهم نیست؟!مهم نیست؟!یعنی میگی بودن یا نبودنت هیچ فرقی نداره؟؟چرا آنقدر داری چرت و پرت میگییییی -داد به شدت بلند
چان: ات تمومش کن.... -داد- ببند دهنتو فقط
ات: تا دست از این مسخره بازیات برنداری هیچیو تموم نمیکنم بسته دیگه این همه میگم و گوش نمیدی انگار دارم با بچه حرف میزنم
چان: به تو ربطی نداره آنقدر دخالت نکن
ات: نداره؟!نداره؟! اوک به درک منم میرم تا یه فرده بی ارزش و نفهم رو ترک کنم
چان: گمشو هرجایی دلت میخواد برو
رفتی اتاقت کیف و گوشی و یه کت پوشیدی و کاپشن هیونا رو برداشتی رفتی اتاق هیونا دستشو گرفتی تا باخودت ببریش
ات: بریم مامان
چان: حق نداری بچه رو جایی با خودت ببری
ات: به تو ربطی نداره عمرا بزارم بچه پیش تو بمونه
دست بچه رو گرفت و مانع رفتنت شد
چان: بدون بچه هرگوری دلت میخواد برو
ات: جای بچه پیش پدری مثل تو اون نیست دستشو ول کن
چان: عمرا اجازه بدم که دخترم دست تو باشه
ات: نکنه فقط دختر توعه؟
چان: مجبور هم بشم طلاقو میگیرم تا دیگه بچه تورو نبینه
بغض شروع کرد به تنگ کردن گلوت ولی خیلی محکم خودتو نشون میدادی
ات: چه بهتر از اولش باید میدونستم که چه آدمه پستی هستی
دست هیونا رو ول کردی و رفتی سمت در و بعد باز کردنش محکم درو بستی و رفتی
به محض بسته شدن در دیگه کنترلت رو از دست دادی و شروع کردی به گریه، اون چطور تونست اینارو بهت بگه همش هق هق میکردی و میدوییدی نمیدونستی کجا بری ولی فقط میرفتی، تا از اون مکانی که ازش بیرون اومدی دور شی
هیونا: بابا...چیشده؟ مامان کجا رفت؟
و حالا....اون تماما پشیمون شده بود کاملا اون لحظات هوششو از دست داده بود
چان: م....من چی گفتم....چ...چیکار کردم؟!! -تو دلش
چشماش درشت شده بود و پر شده بود از اشک
هیونا: بابا خوبی؟
دختر بچه کاملا ترسیده و نگران بود از اینکه بعد تحمل کردن صدای دعواهاشون مامانش معلوم نیست کجا رفته و باباش که کاملا گیج شده...
هیونا: خوبی بابا؟.....مامان کجا رفت؟نمیری دنبالش؟
به محض شنیدن آخرین جمله دختر بچش دوباره تونست خودشو کنترل کنه
چان: ا...ات ...ب..باید برم دنبالش....تنهاست....
و سریع کتش رو پوشید دست هیونارو گرفت و بعده برداشتن سوئیچ از خونه خارج شد و سوار ماشین شد تا دنبال تو بگرده....
- ۱۸.۴k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط