به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود

به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان در رهگذرش باد خزان چون پیک بلا بود

ای برگ ستمدیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی

روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی

ای عاشق شیدا ، دلداده ی رسوا ، گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی ، باشد نه وفایی ، جز ستم ز وی نبرده ام

آه ! بار غمش بر دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نوگل گلشن زیب چمن

رفت آن گل من از دست
با خار و خسی بنشست
من ماندم و صد بار ستم وین پیکر بی جان

ای تازه گل گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی پژمرده و لرزان
🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍂 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱)

خواستم عاشق شوم اما ندادی فرصتمعشق را کی میچشم کی از توگردد ...

بغلم کردی و گفتی که دلم غم داردباورت هست که این عشق تو را کم...

ازکفرمن تادین توراهی به جزتردید نیست دلخوش به فانوسم نکن! ای...

🍁 🍁 🍁 🍁 بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روزبا صد بهانه‌ی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط