در باور من ریشه زدی رحم نکردی

در باور من، ریشه زدی، رحم نکردی
هی زخم بر اندیشه زدی، رحم نکردی

تا خواست نهالم ثمری از تو بگیرد
هی تیشه زدی، تیشه زدی، رحم نکردی

یک باغچه از خاطره ها سهم دلم بود
در خاطر من، بیشه زدی، رحم نکردی

آهوی پریشان شده دشت تو بودم
صیاد شدی، گیشه زدی، رحم نکردی

اکنون که دلم دست تو افتاده چه کردی؟!!!
هی سنگ بر این شیشه زدی، رحم نکردی
دیدگاه ها (۲)

قطار ِ خط لبت راهی ِ سمرقند است ...بلیط یك سره از اصفهان بگو...

ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنمآتش اندازم به جانت بس که آزارت...

اگر عمری به پایش سر نمیکردم چه می کردم؟مدارا با جفایش گر نمی...

نه فقط ساده به دستان تو تسليم شدمكه به تاريخِ پس و پيش تو تق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط