رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت۷۲

ارسلان: ببرمت دکتر برات آمپول بنویسه

دیانا: بغ کرده گفتم من دارو دوست ندارم تلخه

ارسلان: بخور دوسش داری خوش مزه است تازه داغه می‌چسبه

دیانا: کمی ازش مزه کردم واقعا خوش مزه بود

ارسلان: دیدی گفتم خوشت میاد

دیانا: سری تکون دادم سرفه ای کردم و به فکر فرو رفتم یاشار برای زندگیش خونه میخواست یا باید از اون خونه برم یا بفروشمش جز این دوتا راه دیگه ای نداشتم بزار از ارسلان بپرسم اون حداقل چندسالی ازم بزرگ تره

ارسلان: به صدای گرفته صدام زد و گفت

دیانا: جریان یاشار و گفتم بهش

ارسلان: اگر نظر من و بخوای خونه رو نفروش من کمکت میکنم یه جایی و بگیری برا خودت

دیانا: خیلی خوشحال شدم ولی از این ناراحت بودم که باید خونه ی پر خاطره مون و بزارم برم
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۷۳ ارسلان: قهقهه ای سر دادم و گفتم چرا دیا...

رمان بغلی من پارت ۷۴ارسلان: لبخندی بهش زدم و روی سینش چرخوند...

مان بغلی من پارت ۷۱دیانا: سری تکون دادم و با ذوق اولین شکلات...

رمان بغلی من پارت ۷۰ارسلان: الهی بمیرم سردشه بپوش من نمیخوام...

رمان بغلی من پارت ۴۹دیانا: با خجالت سلام دادم یاشار: من برم ...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط