عاشق یه خلافکار شدم پارت
عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۹
بعد با دستام سرشو گرفتمو سمت خودم کشیدم و پیشنیشو بوسیدم
حس خوبی داشتم...خیلی بهم چسبید
تهیونگ : ولی من یه جای دیگه میخواستم
ا.ت : منظورت چیه ؟
پشت گردنمو گرفتو کشوندم سمت خودش
لبامون فاصله ی زیادی باهم نداشت
(بچه ها یاد اون مومنت قدیمی افتادم از تهکوک)
(کیا یادشونه ؟)
بعد از کمی مکث شروع کرد به کیس طولانی
چیزی نگذشت که باهاش همکاری کردم
پنج دیقه ای گذشت و من اصلا متوجه گذر زمان نشدم
نفس کم آوردم و خودمو ازش جدا کردم
ا.ت : (نفس نفس زنان)
تهیونگ : ببخشید زیاده روی کردم
ا.ت : نه اشکالی نداره....آزادی هرکاری بخوای بکنی
تهیونگ : خودم اینو میدونستم
ا.ت : هممم
تهیونگ : خب بذار چند تا چیزو برات روشن کنم
ا.ت : خب ؟
تهیونگ : از الان دیگه تو مال منی درسته ؟
ا.ت : آره
تهیونگ : حق صحبت کردن با بادیگاردا رو نداری و نمیتونی با پسرا گرم بگیری
ا.ت : اوکی
تهیونگ : از الان دیگه خدمتکار نیستی خب
ا.ت : خب ؟
تهیونگ : الان دیگه اینجا خونه ی توعه و اون اتاقم دیگه مال تو نیست
ا.ت : پس کجا بمونم ؟
تهیونگ : اتاق من
ا.ت : اتاق کار ؟
تهیونگ : نه بابا فک کردی من همینجا میخوابم ؟
ا.ت : اممم خب آره
تهیونگ : نه یه اتاق دیگه دارم (خنده)
ا.ت : چیز دیگه ای نیست ؟
تهیونگ : فک نکنم اگه تو حرفی داری بهم بگو
ا.ت : نه فقط....
تهیونگ : فقط چی ؟
ا.ت : باید برم خونم وسایلامو بیارم
تهیونگ : میگم وسایلای ضروریو برات بیارن
ا.ت : مرسی
تهیونگ : حرف دیگه ای نیست ؟
ا.ت : نه
تهیونگ : خب پس بریم برای ادامه
ا.ت : نه نه نه...وایسا نفس بگیرم
تهیونگ : (خنده)
ا.ت : (درحال نفس کشیدن)
تهیونگ : شروع کنم ؟
ا.ت : اوهوم
و دوباره اومد و لبامو شکار کرد منم همکاری میکردم
چه حس قشنگیه...الان دیگه من یه دوست پسر دارم و خیالم از بابت امنیت راحته
ادامه دارد...
بعد با دستام سرشو گرفتمو سمت خودم کشیدم و پیشنیشو بوسیدم
حس خوبی داشتم...خیلی بهم چسبید
تهیونگ : ولی من یه جای دیگه میخواستم
ا.ت : منظورت چیه ؟
پشت گردنمو گرفتو کشوندم سمت خودش
لبامون فاصله ی زیادی باهم نداشت
(بچه ها یاد اون مومنت قدیمی افتادم از تهکوک)
(کیا یادشونه ؟)
بعد از کمی مکث شروع کرد به کیس طولانی
چیزی نگذشت که باهاش همکاری کردم
پنج دیقه ای گذشت و من اصلا متوجه گذر زمان نشدم
نفس کم آوردم و خودمو ازش جدا کردم
ا.ت : (نفس نفس زنان)
تهیونگ : ببخشید زیاده روی کردم
ا.ت : نه اشکالی نداره....آزادی هرکاری بخوای بکنی
تهیونگ : خودم اینو میدونستم
ا.ت : هممم
تهیونگ : خب بذار چند تا چیزو برات روشن کنم
ا.ت : خب ؟
تهیونگ : از الان دیگه تو مال منی درسته ؟
ا.ت : آره
تهیونگ : حق صحبت کردن با بادیگاردا رو نداری و نمیتونی با پسرا گرم بگیری
ا.ت : اوکی
تهیونگ : از الان دیگه خدمتکار نیستی خب
ا.ت : خب ؟
تهیونگ : الان دیگه اینجا خونه ی توعه و اون اتاقم دیگه مال تو نیست
ا.ت : پس کجا بمونم ؟
تهیونگ : اتاق من
ا.ت : اتاق کار ؟
تهیونگ : نه بابا فک کردی من همینجا میخوابم ؟
ا.ت : اممم خب آره
تهیونگ : نه یه اتاق دیگه دارم (خنده)
ا.ت : چیز دیگه ای نیست ؟
تهیونگ : فک نکنم اگه تو حرفی داری بهم بگو
ا.ت : نه فقط....
تهیونگ : فقط چی ؟
ا.ت : باید برم خونم وسایلامو بیارم
تهیونگ : میگم وسایلای ضروریو برات بیارن
ا.ت : مرسی
تهیونگ : حرف دیگه ای نیست ؟
ا.ت : نه
تهیونگ : خب پس بریم برای ادامه
ا.ت : نه نه نه...وایسا نفس بگیرم
تهیونگ : (خنده)
ا.ت : (درحال نفس کشیدن)
تهیونگ : شروع کنم ؟
ا.ت : اوهوم
و دوباره اومد و لبامو شکار کرد منم همکاری میکردم
چه حس قشنگیه...الان دیگه من یه دوست پسر دارم و خیالم از بابت امنیت راحته
ادامه دارد...
- ۱.۰k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط