داستان جف قاتل

داستان جف قاتل
#پارت_سوم
منبع داستان:سایت کیریپی پاستا ها
مترجم و ویرایشگر: فیونا

«خب، خب، خب. انگار یه تازه‌وارد داریم.» ناگهان، دو پسر دیگر ظاهر شدند. یکی خیلی لاغر و دیگری خیلی چاق بود. «خب، چون تازه اومدین اینجا، می‌خوام خودمون رو معرفی کنم، اون کیثه.» جف و لیو به پسر لاغر نگاه کردند. چهره‌ای بی‌روح داشت، همانطور که از یک شاگرد انتظار می‌رود. «و اون ترویه.» آنها به پسر چاق نگاه کردند. چه توده‌ی چربی! این پسر طوری به نظر می‌رسید که از وقتی راه افتاده ورزش نکرده است.

پسر اول گفت: «و من رندی هستم. حالا، برای همه‌ی بچه‌های این محله، اگه بخواین از من رد شین، باید یه کم بیشتر کرایه اتوبوس بدین.» لیو بلند شد و آماده بود تا با مشت، به حساب پسر برسه که یکی از دوستان پسر چاقویی به طرفش کشید. «اوه، اوه، اوه، امیدوار بودم بیشتر همکاری کنی، اما انگار باید از راه سختش وارد بشیم.» پسر به طرف لیو رفت و کیف پولش را از جیبش بیرون آورد. جف دوباره همان حس را داشت. حالا، واقعاً قوی بود؛ یک حس سوزش. او بلند شد، اما لیو به او اشاره کرد که بنشیند. جف او را نادیده گرفت و به طرف پسر رفت.

«گوش کن، عوضی کوچولو، کیف پول برادرم رو پس بده وگرنه...» رندی کیف پول را در جیبش گذاشت و چاقوی خودش را بیرون آورد.

«اوه؟ و تو می‌خوای چیکار کنی؟» درست وقتی جمله‌اش تمام شد، جف به بینی پسر کوبید. همین که رندی دستش را به طرف صورتش برد، جف مچ دست پسر را گرفت و پیچاند. رندی جیغ زد و جف چاقو را از دستش قاپید. تروی و کیث به جف حمله کردند، اما جف خیلی سریع بود. رندی را به زمین انداخت. کیث به طرفش حمله کرد، اما جف جاخالی داد و به بازوی رندی ضربه زد. کیث چاقویش را انداخت و در حالی که جیغ می‌زد، روی زمین افتاد. تروی هم به طرفش حمله کرد، اما جف حتی به چاقو هم نیازی نداشت. فقط یک مشت مستقیم به شکم تروی زد و تروی نقش بر زمین شد. وقتی افتاد، بالا آورد. لیو فقط می‌توانست با تعجب به جف نگاه کند.

ادامه دارد... .