خرازی

از چمران به ردانی پور...
از ردانی پور به خرازی...
از خرازی به تو...
دارم فکر میکنم من چرا از خرازی به تو میرسم؟
فرقی نمیکند بزرگراه شهید خرازی باشد یا گلستان شهدا و مزار حاج حسین...
من به تو میرسم...
دارم فکر میکنم به خوشی های کوچکی که آدمهای کنارت دارند...
دارم به آدمی فکر میکنم که کنارت نشسته است...
آدمی که با تو غذا میخورد...
با تو سوار میشود...
با تو پیاده میشود...
با تو میخندد...
با تو گریه میکند...
دارم به این فکر میکنم آدمهایی که با تو زندگی میکنند چه فرقی دارند با من که با تو زنده ام‌؟
من همه اش فکر میکنم... همیشه...
حتی وقتی این گردن درد لعنتی فقط با مسکن آرام میشود...
من به مسکن فکر میکنم، به درد، به فشار عصبی، به تو...
من به آدمهای کنار تو فکر میکنم...
به خوشبختی های کوچکی که آدمها نمیفهمندش...
#من_نوشت:
چرا ممنوعه باز نمیشه برم راحت بنویسم؟
#او_نویسی:
دارم فکر میکنم به آنهایی که کنارت توی ترافیک خرازی لم میدهند به صندلی و خیالشان از بودنت راحت است...
#به_وقت_دلتنگی
دیدگاه ها (۲)

من دلم تنگ شده اما خب موضوع اینه که این توی دنیای آدما خیلی ...

آنها که دوستت داشتند

دستت اما حکایتی دارد

به بهانه سالروز ترور رهبری

the end of time after him part 54 ( آخرین پارت )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط