پارت جدید مستی دلتنگی و لمس آرامش
📜 پارت جدید – "مستی، دلتنگی… و لمس آرامش"
🔻[صحنه: اتاق تهیونگ – نیمهشب]
هوا بوی الکل میداد. بطری نصفه روی میز افتاده بود.
تهیونگ، با موهایی آشفته و نگاه خسته، روی صندلی نشسته بود. چشماش قرمز بود… نه از مستی… از دلتنگی.
در اتاق آهسته باز شد.
ات، با لباس خواب سفید، پا برهنه وارد شد. نگاهش روی بطری افتاد… بعد روی تهیونگ.
♡ ات (آهسته): "تـ…تهیونگ…؟"
تهیونگ سر بلند کرد. چشماش خیره… ولی ملایم.
_ تهیونگ (زمزمه): "فقط اومدی نگاه کنی که چقدر شکستم…؟"
ات نزدیک رفت. زانو زد جلویش.
دست لرزان تهیونگ رو گرفت… و برای اولین بار، بدون ترس، به چشماش نگاه کرد.
♡ ات: "نه… اومدم کنارت باشم…"
تهیونگ با دست موهای ات رو نوازش کرد. نگاهش پر از نیاز بود، ولی دستش ملایم.
لبهاش نزدیک لبهای ات شد… و بوسهای آرام زد. نه از روی شهوت… از روی دلتنگی.
نفسهای هر دو، آرامتر شد.
ات، خودش رو توی بغل تهیونگ انداخت… قلبش محکم میزد، اما ترسی نداشت.
لباس سفید ات، زیر دستهای گرم تهیونگ میلرزید… و شونههاش، به آرومی لمس شدن.
نور ملایم اتاق، فقط سایهای از اون شب رو نشون میداد…
شبی که تهیونگ بالاخره، با عشق… نه با اجبار… به زنش نزدیک شد.
و صدای آهسته ات:
♡ ات: "تـ…تهیونگ…؟"
_ تهیونگ (نفسزنان، آروم): "هیس…
فقط… بذار امشب، مال هم باشیم."
کامنت چک بشه 🔞
🔻[صحنه: اتاق تهیونگ – نیمهشب]
هوا بوی الکل میداد. بطری نصفه روی میز افتاده بود.
تهیونگ، با موهایی آشفته و نگاه خسته، روی صندلی نشسته بود. چشماش قرمز بود… نه از مستی… از دلتنگی.
در اتاق آهسته باز شد.
ات، با لباس خواب سفید، پا برهنه وارد شد. نگاهش روی بطری افتاد… بعد روی تهیونگ.
♡ ات (آهسته): "تـ…تهیونگ…؟"
تهیونگ سر بلند کرد. چشماش خیره… ولی ملایم.
_ تهیونگ (زمزمه): "فقط اومدی نگاه کنی که چقدر شکستم…؟"
ات نزدیک رفت. زانو زد جلویش.
دست لرزان تهیونگ رو گرفت… و برای اولین بار، بدون ترس، به چشماش نگاه کرد.
♡ ات: "نه… اومدم کنارت باشم…"
تهیونگ با دست موهای ات رو نوازش کرد. نگاهش پر از نیاز بود، ولی دستش ملایم.
لبهاش نزدیک لبهای ات شد… و بوسهای آرام زد. نه از روی شهوت… از روی دلتنگی.
نفسهای هر دو، آرامتر شد.
ات، خودش رو توی بغل تهیونگ انداخت… قلبش محکم میزد، اما ترسی نداشت.
لباس سفید ات، زیر دستهای گرم تهیونگ میلرزید… و شونههاش، به آرومی لمس شدن.
نور ملایم اتاق، فقط سایهای از اون شب رو نشون میداد…
شبی که تهیونگ بالاخره، با عشق… نه با اجبار… به زنش نزدیک شد.
و صدای آهسته ات:
♡ ات: "تـ…تهیونگ…؟"
_ تهیونگ (نفسزنان، آروم): "هیس…
فقط… بذار امشب، مال هم باشیم."
کامنت چک بشه 🔞
- ۶.۲k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط