چون هیچی به ذهنم نمیرسه که تو کپشن بنویسم میخوام براتون ق

چون هیچی به ذهنم نمیرسه که تو کپشن بنویسم میخوام براتون قصه بگم نوه های عجیجم:///


خب
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود(جدی جدی حس مارربزرگارو گرفتم://///)
یه دختر چهار ساله ی سایکو بود که تو مهدکودک اذیتش میکردن (خودمو میگما)
ولی یک از روز ها.....(یه جوری دارم تعریف میکنم خودم کنجکاو شدم بفهمم بقیش چی مبشه)
یه پسره بود که دختر قصه ی ما رو هل میده چون دختر داشته موهاش رو میکشیده (اینجا داشتم موهاشو می کشیدم چون اون پسره ی مادر جنده با قمقمه ی فلزی زده بود تو سرم) ولی وقتی دختر هم پسر را هل داد همه داشتن شلوغش میکردن و دختر رو دعوا میکردن ولی دختر فقط هلش داده بود

پایان😀👌
اگه نفهمیدید منظورم این بود که دختر(خودم رو میگم)پسر رو از ساختمون ده طبقه هل داد پایین(فقط رفت کما ولی ایکاش ننش در میومد ...)😀👌

و خب اگه کسی نوه های منو اذیت کنه میگیرم ننشو میگام:)))))
دیدگاه ها (۲۴)

حقیقتا قصه ای واسه تعریف کردن ندارم ولی این خاطره رو خیلی دو...

p45

عااااممممم یه "استوری درخواستی معذرت"نشه؟

دویست تایی شدنمان مبارک گلیللیللیییی 😀🌸 و اینکه میخواستم اسم...

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۲علامت های جدید ( لانا : * )رفتیمو نشستیم ک...

فیک جدیدددد😭🫶🏻"love or hate ..." ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌"los...

ریکشنشون وقتی تو مهمونی یه پسر بهت نزدیک میشهپسره : هی....دخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط