غزل


#غزل

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست،
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن،
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز،
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز،
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان،
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز،
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من،
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی،
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان،
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید؛
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند...


#شهریار
دیدگاه ها (۷)

گاهی حسودی میکنم به حال وروز میمونها...می گویند آب که به گلو...

به عشق ایمان دارمبه زندگی‌به لذتِ بی‌ نهایتِ خوابِ صبح‌هایِ ...

✍#غزل به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمبیا کز چشم بیمارت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط