پل اعتماد

پل اعتماد

یه سبد خوراکی همیشه در آشپرخونه اداره وجود داشت.
اگر کسی دلش میان وعده می خواست بر می داشت و پولش رو می انداخت داخل جعبه.
ماه به ماه می اومدند پولها رو بر می داشتند و جعبه رو پر از خوراکی جدید می کردند.
گاهی مثلا دو سه دلار پول کم میامد،

عصرها جور دیڪَرے
دلتنڪَت میشوم
ڪاش بہ اندازه‌ے صرف یڪ
فنجان قهوه برایم وقت داشتی
چشم در چشمت برایت عاشقانہ‌اے نو
میسرودم  و
لب بر لبت میڪَذاشتم درست زمانی ڪہ میخواستی
در فنجان چایت فوت ڪنی ...

#یلدا_ڪولیوندگر همچو من افتاده در این دام شوی
ای بس که
دیدگاه ها (۰)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

بچه که بودم و هنوز درک صحیحی از حلال زادگی نداشتم، رفته بودی...

مادربزرگمو بردم دکتر چشم، دکتر به مادربزرگم گفت: چشمات نزدیک...

🟡چیزی که سرنوشت انسان را میسازد استعدادهایش نیستانتخاب هایش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط