عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۰۳
ویو دازای
رفتم به پخش آی سی یو که سایا رو دیدم
دازای: سلام
سایا: سلام، اومدین
دازای: آره ، بچه حالش چطوره؟
سایا: بهتره
دازای: میشه جا به جاش کرد؟
سایا: فعلا نه
دازای: آیومی چی اون کی مرخص میشه؟
سایا:اون هم یکی دو روز دیگه بمونه میتونه مرخص بشه
دازای: خوبه
سایا: راستی تو چرا اینقدر به آیومی و بچه هاش اهمیت میدی؟
دازای: چون بچه هاش از خون من هستن
سایا:یعنی چی؟تو...
دازای:فکر بد نکن ، اینا بچه های برادرم هستن
سایا: آها پس عموشون هستی
دازای: آره
با اینکه شوگو یه عوضی بود ولی باز این بچه ها گناهی نداشتن. واقعا این بچه هارو دوست دارم و از ته دل نگران این خانم کوچولو هستم (منظورش دختر آیومی هست)
دازای: میخوای بری پیش آیومی ؟ من اینجا حواسم هست
سایا:نه تو برو قشنگ معلومه خسته ای فعلا استراحت کن
دازای: باشه
ویو چویا
چند دقیقه ای گذشته بود که دازای اومد. چهره اش خیلی خسته بود. حقم داشت توی این چند روز کلا داشت رانندگی میکرد و خیلی کم استراحت میکرد تا زود برسیم.
چویا: دازای عزیزم خیلی خسته ای میخوای همینجا استراحت کن
سریع قبول کرد.اتاق آیومی دوتا تخت داشت و دازای رفت روی تخت و خوابید
آیومی: ببخشید، بخاطرم مجبور شدین سفرتون رو ول کنین و این همه راه رو برگردین
چویا: اشکال نداره ، توهم دوست مایی.
آیومی: بازم ببخشید و ممنونم
چویا: خواهش میکنیم
پارت ۱۰۳
ویو دازای
رفتم به پخش آی سی یو که سایا رو دیدم
دازای: سلام
سایا: سلام، اومدین
دازای: آره ، بچه حالش چطوره؟
سایا: بهتره
دازای: میشه جا به جاش کرد؟
سایا: فعلا نه
دازای: آیومی چی اون کی مرخص میشه؟
سایا:اون هم یکی دو روز دیگه بمونه میتونه مرخص بشه
دازای: خوبه
سایا: راستی تو چرا اینقدر به آیومی و بچه هاش اهمیت میدی؟
دازای: چون بچه هاش از خون من هستن
سایا:یعنی چی؟تو...
دازای:فکر بد نکن ، اینا بچه های برادرم هستن
سایا: آها پس عموشون هستی
دازای: آره
با اینکه شوگو یه عوضی بود ولی باز این بچه ها گناهی نداشتن. واقعا این بچه هارو دوست دارم و از ته دل نگران این خانم کوچولو هستم (منظورش دختر آیومی هست)
دازای: میخوای بری پیش آیومی ؟ من اینجا حواسم هست
سایا:نه تو برو قشنگ معلومه خسته ای فعلا استراحت کن
دازای: باشه
ویو چویا
چند دقیقه ای گذشته بود که دازای اومد. چهره اش خیلی خسته بود. حقم داشت توی این چند روز کلا داشت رانندگی میکرد و خیلی کم استراحت میکرد تا زود برسیم.
چویا: دازای عزیزم خیلی خسته ای میخوای همینجا استراحت کن
سریع قبول کرد.اتاق آیومی دوتا تخت داشت و دازای رفت روی تخت و خوابید
آیومی: ببخشید، بخاطرم مجبور شدین سفرتون رو ول کنین و این همه راه رو برگردین
چویا: اشکال نداره ، توهم دوست مایی.
آیومی: بازم ببخشید و ممنونم
چویا: خواهش میکنیم
- ۱.۵k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط