مان خورشدها همشه

ميان خورشيدهاى هميشه
زیبائی تو
لنگری ست
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند

نگاهت
شکست ستمگری ست
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر جامه ای کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است

و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است
وینک مهر تو
نبرد افزاری
تا با تقدیر
خویش پنجه در پنجه کنم

میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست
نگاهت شکست ستمگری ست
و چشمانت با من گفتند
که
فردا
روز دیگری است.



#احمد_شاملو
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

خورشیدم و شهاب قبولم نمی کندسیمرغم و عقاب قبولم نمی کندعریان...

چه بی‌رحمانه می‌تازددر این سودای سوت و کور بر این پیکربر این...

شبی گل لای دفتر میگُذارم باز با یادتسری بر بالشی تر میگُذارم...

بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری استبیا که زخم زبان های دوستان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط