سفر جنگلی
𝗽𝗮𝗿𝘁 𝘁𝘄𝗼
ران:اصلا کیا هستن؟!
ایزانا:خب مشخصه دیگه ک.. صمغز!! موچی و سانزو و موچو و شیون هستن تو و این بیناموس( اشاره به کاکوچو)هست اون بیناموسم(اشاره به ریندو) و این یکی بیناموس( تو)هم هست
ران:اها... خب یعنی الان پاشیم بریم وسیله بیاریم؟!
ایزانا:اره دیگه!! بدون وسیله که نمیشه انتظار که نداری برات شورت هم بزارن؟!
ران:شورت که...
-بابا بیخیال ایزانا این داوشمون کلا میخواد همه از خودشون مایه بزارن براش حتی از کو...نشون
ران:اینم راست میگه
ایزانا:اصلا چرا من با شماها میچرخم خودمم نمیدونم هنوزಠ_ರೃ
کاکوچو:خب الان بقیه خبر دارن؟!
ایزانا:معلومه که خبر دارن من بهشون گفته بودم و اونا الان درحال جمع کردن وسیله هاشونن
-عااااایووووو....خب الان چرا ما رو سرزنش میکنی؟!
ریندو:الان بریم؟! جمع کنیم بعد بیاییم؟!
ایزانا:نه بشینین تخم چشمای منو نگاه کنید خب برید دیگه!!
-ایزانا خوبه دختر نشدی چون اگه تو عادت ماهانه میشدی خونه بگا میرفت
ایزانا:*نگاه برزخی*
-پاشید بریم الان بگامون میده
هممون گوله شدیم به سمت خونه هامون تا ساعت که 5 عصر شد دووبااارهه بریم خونه ایزی جانمان
اندر خانه من:
-مامانننننن اون لباسسس مشکی و آبی من کجاس؟!
مامان:انقد اتاقت شلوغه که خدا میدونه شتر با بارش اون تو گم میشه
-مااامااانننن پرسسییددممم....
مامان:یاماااننن بگرد پیدا کن اتاق توعه
هیچی! مجبور شدم انقدر بگردم تا پیداش کنم و در اخر هم پیداش نکردم ولی در عوض یه لباس سفید پیدا کردم با عکس باب اسفنجی با نوشته«go to my ass» وقتی پیداش کردم بلافاصله پوشیدمش
-اینو تو الان میپوشم!!
و مشغول جمع کردن یسری لباسات شدی و همچنین لوازم ضروریت( هرچی میخواید تصور کنین)
ساعت 5 عصر:
با یه شلوار لی مدل زاب دار سرمه ای و همون لباس سفید و یه کتونی سفید و مشکی رفتی دم در خونه ایزانا که بچه ها رو هم دیدی
ران:عههه سلام اومدی!
-این چه سوالیه اومدم دیگه داری میبینی
ران:خیله خب پرو نشو بهت رو میدم حالا
-ببخشید بابابزرگ ران
ران:...( یه ران معذرت)
ریندو:خب ما تا کی باید وایستیم؟!
شیون:وقت گل نی! وایستا باز میکنه دیه
موچی:ساعت 5 شده بابا چرا درو باز نمیکنه؟!
سانیو:انتظار آن تایم بودن داری همینجا بهت میگم بیاااا*بیحال یه بیلاخ نشون داد*
موچو:*به در خیره است*
بالاخره ایزانا در رو باز کرد
ایزانا اومد جلوی در و توضیح داد که الان یه اوتوبوس میاد ( اُردووووو) و سوار میشیم میریم اونجا و بعد ایزانا رفت و در هم باز گذاشت، رفت ساکشو اورد و لباسشم عوض کرده بود
ایزانا:اتوبوس اومده بریم
وایستید!! امروز دوتا پارت اینو میدم چون خیلی این یکی پارت طولانیه
ران:اصلا کیا هستن؟!
ایزانا:خب مشخصه دیگه ک.. صمغز!! موچی و سانزو و موچو و شیون هستن تو و این بیناموس( اشاره به کاکوچو)هست اون بیناموسم(اشاره به ریندو) و این یکی بیناموس( تو)هم هست
ران:اها... خب یعنی الان پاشیم بریم وسیله بیاریم؟!
ایزانا:اره دیگه!! بدون وسیله که نمیشه انتظار که نداری برات شورت هم بزارن؟!
ران:شورت که...
-بابا بیخیال ایزانا این داوشمون کلا میخواد همه از خودشون مایه بزارن براش حتی از کو...نشون
ران:اینم راست میگه
ایزانا:اصلا چرا من با شماها میچرخم خودمم نمیدونم هنوزಠ_ರೃ
کاکوچو:خب الان بقیه خبر دارن؟!
ایزانا:معلومه که خبر دارن من بهشون گفته بودم و اونا الان درحال جمع کردن وسیله هاشونن
-عااااایووووو....خب الان چرا ما رو سرزنش میکنی؟!
ریندو:الان بریم؟! جمع کنیم بعد بیاییم؟!
ایزانا:نه بشینین تخم چشمای منو نگاه کنید خب برید دیگه!!
-ایزانا خوبه دختر نشدی چون اگه تو عادت ماهانه میشدی خونه بگا میرفت
ایزانا:*نگاه برزخی*
-پاشید بریم الان بگامون میده
هممون گوله شدیم به سمت خونه هامون تا ساعت که 5 عصر شد دووبااارهه بریم خونه ایزی جانمان
اندر خانه من:
-مامانننننن اون لباسسس مشکی و آبی من کجاس؟!
مامان:انقد اتاقت شلوغه که خدا میدونه شتر با بارش اون تو گم میشه
-مااامااانننن پرسسییددممم....
مامان:یاماااننن بگرد پیدا کن اتاق توعه
هیچی! مجبور شدم انقدر بگردم تا پیداش کنم و در اخر هم پیداش نکردم ولی در عوض یه لباس سفید پیدا کردم با عکس باب اسفنجی با نوشته«go to my ass» وقتی پیداش کردم بلافاصله پوشیدمش
-اینو تو الان میپوشم!!
و مشغول جمع کردن یسری لباسات شدی و همچنین لوازم ضروریت( هرچی میخواید تصور کنین)
ساعت 5 عصر:
با یه شلوار لی مدل زاب دار سرمه ای و همون لباس سفید و یه کتونی سفید و مشکی رفتی دم در خونه ایزانا که بچه ها رو هم دیدی
ران:عههه سلام اومدی!
-این چه سوالیه اومدم دیگه داری میبینی
ران:خیله خب پرو نشو بهت رو میدم حالا
-ببخشید بابابزرگ ران
ران:...( یه ران معذرت)
ریندو:خب ما تا کی باید وایستیم؟!
شیون:وقت گل نی! وایستا باز میکنه دیه
موچی:ساعت 5 شده بابا چرا درو باز نمیکنه؟!
سانیو:انتظار آن تایم بودن داری همینجا بهت میگم بیاااا*بیحال یه بیلاخ نشون داد*
موچو:*به در خیره است*
بالاخره ایزانا در رو باز کرد
ایزانا اومد جلوی در و توضیح داد که الان یه اوتوبوس میاد ( اُردووووو) و سوار میشیم میریم اونجا و بعد ایزانا رفت و در هم باز گذاشت، رفت ساکشو اورد و لباسشم عوض کرده بود
ایزانا:اتوبوس اومده بریم
وایستید!! امروز دوتا پارت اینو میدم چون خیلی این یکی پارت طولانیه
- ۴.۱k
- ۲۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط