ماه دردانه بدان خانه ی دل را بلدم

ماه دردانه بدان ، خانه ی دل را بلدم !
بی ریا غربت ویرانه ی دل را بلدم !

من دلم سوخته در حسرت یک صحبت تو
حس این لحظه ی بیگانه ی دل را بلدم

قصه آنگونه شروع شد که نباید میشد
راه برگشتن دزدانه ی دل را بلدم

ناز من گر طلب بوسه از این لب بکنی
بوسه در خلوت رندانه ی دل را بلدم

یار اگر زلف پریشان خودت وا نکنی
طرح گیسوی تو در شانه ی دل را بلدم

می اگر رونق سر مستی دل را نکند
مستی باده ی میخانه ی دل را بلدم

نازنین ! گر طلب قصه و افسانه کنی
متن آن قصه و افسانه ی دل را بلدم
دیدگاه ها (۱)

دلم بابونه و باران دلم یک دشت بی پایان دلم یک عشق با ساماندل...

بی تو لبریز ترین خاطرهء  سرد رسیدعافیت رفت وبه من مرحمت دردر...

شهادت حضرت رقیه سلام الله علیهابه همهءبزرگواران ودوستداران آ...

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟خانه بر هم زدن این دل دیو...

كاش و ايكاش كه باز عاشق و ديوانه شويمفارغ از نیک و بدش  راهی...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط