غزل غزل از چشمان تو شعر می ریزد

غزل غزل از چشمان تو شعر می ریزد



ذره ذره بر دل نفرین شده ام گر می ریزد





بگذر و بگذار مرا به حال خویش



که بر روزگار من از آسمان بازیگر می ریزد
دیدگاه ها (۲)

رسم روزگار است دیگر…از یک دست تقدیم میکند…و از دست دیگر…به ز...

یار دربر است و فاصله ، هر قدمش آه چنین است که می گویند : خر...

تو برو ، من هم برای اینکه راحت بروی میگویم :باشد ، برو خیالی...

سخت استفراموش کردن کسیکه با اوهمه چیز و همه کس رافراموش می ک...

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

‍میوه لبهای تودر زیر باران چیدنی استچشم تو کهنه شرابی تا ابد...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط