part
♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::
part⁶"
از آینه بهش خیره شد_
چه حرکتی داره میزنه؟!_
کاملا زیره کتی که روش انداخته بود گم شده بود..
یعنی انقدر کوچوله..!
بی خود لبخندی زد..
کت رو با دستش کمی کشید پایین..خوابالود جوری که چشماش باز نمیشد..لب زد..
ا.ت:منو کجا میبری؟!_(خوابالود)
دستاش رو روی چشم هاش میمالوند..
جونگکوک:هیس..بخواب.
ا.ت:نمیخوام..کجا میبریم؟(خوابالود)
به این جواب پس بده؟به این بچه؟
همین مونده بود..
جونگکوک:میبرمت یه جای گرم..تا بخوابی..
ا.ت:همینجا خوبه..
سرعت رو بیشتر کرد..
با نشنیدن صدایی دوباره بهش خیره شد..
موهاش رو صورتش ریخته بودن و کاملا خوابیده بود..
یه غریبه..!
ماشین رو پارک کرد..به نزدیکترین خونش داخل شهر رفت..
براید استایل بغلش کردو وارد انسانسور شد..
(منظورش خونه اصلیش نیست)
وارد خونش شدو گذاشتش رو مبل..پتویی کشید روش..
بازم برای هزارم با خودش کلنجار رفت..
از کجا معلوم دزد نیست؟
یا شاید جاسوسی از طرف مافیا های دیگه؟
اخه این؟! این دزد باشه؟این جاسوس باشه.؟
یه شبه دیگه..
به سمت اتاقش رفتو لباس هاشو عوض کرد..
کمی مست بود که باعث شد خیلی سریع بخوابه..
.
...
.
...
با دیدن کابوس دیگه چشم هاش رو باز کرد..
خیسه عرق بود..لعنتی ول کن نبود..با یاد اوریه دختر دیشبی سریع از اتاق خارج شد..
پتو روی زمین افتاده بود و دره خونه باز بود..
یعنی رفت؟!
انقدر عجله داشت؟
حتی نتونست بفهمه کیه؟
چچجوری نفهمید؟
درو بستو روی مبل نشست..
وسیله کوچکی رو مبل افتاده بود..
گرفتتشو بهش خیره شد..
یه گیره موی ستاره ای مشکی..☆
ویو ا.ت"
اروم چشم هاشو باز کرد..
پتویی گرم روش کشیده بود..روی مبل خوابیده بود..
چقدر روشنه خونه..
با ترس از جاش بلند شد..اینجا دیگه کجاست؟
دوباره هیچی یادش نمی اومد..شاید الان..
تنها چیزی که به ذهنش میرسید به سمت در دویدن و خارج شدن از اینجا..
پتو رو انداخت و دوید..
با دیدن دره نیم باز ایستاد..مردی روی تخت خوابیده بود..
با دیدن چهرش شب رو یادش افتاد..
یهو بلند شد..
سریع به سمت در رفتو از ساختمون خارج شد..
چرا انقدر بزرگه..،؟
..
part⁶"
از آینه بهش خیره شد_
چه حرکتی داره میزنه؟!_
کاملا زیره کتی که روش انداخته بود گم شده بود..
یعنی انقدر کوچوله..!
بی خود لبخندی زد..
کت رو با دستش کمی کشید پایین..خوابالود جوری که چشماش باز نمیشد..لب زد..
ا.ت:منو کجا میبری؟!_(خوابالود)
دستاش رو روی چشم هاش میمالوند..
جونگکوک:هیس..بخواب.
ا.ت:نمیخوام..کجا میبریم؟(خوابالود)
به این جواب پس بده؟به این بچه؟
همین مونده بود..
جونگکوک:میبرمت یه جای گرم..تا بخوابی..
ا.ت:همینجا خوبه..
سرعت رو بیشتر کرد..
با نشنیدن صدایی دوباره بهش خیره شد..
موهاش رو صورتش ریخته بودن و کاملا خوابیده بود..
یه غریبه..!
ماشین رو پارک کرد..به نزدیکترین خونش داخل شهر رفت..
براید استایل بغلش کردو وارد انسانسور شد..
(منظورش خونه اصلیش نیست)
وارد خونش شدو گذاشتش رو مبل..پتویی کشید روش..
بازم برای هزارم با خودش کلنجار رفت..
از کجا معلوم دزد نیست؟
یا شاید جاسوسی از طرف مافیا های دیگه؟
اخه این؟! این دزد باشه؟این جاسوس باشه.؟
یه شبه دیگه..
به سمت اتاقش رفتو لباس هاشو عوض کرد..
کمی مست بود که باعث شد خیلی سریع بخوابه..
.
...
.
...
با دیدن کابوس دیگه چشم هاش رو باز کرد..
خیسه عرق بود..لعنتی ول کن نبود..با یاد اوریه دختر دیشبی سریع از اتاق خارج شد..
پتو روی زمین افتاده بود و دره خونه باز بود..
یعنی رفت؟!
انقدر عجله داشت؟
حتی نتونست بفهمه کیه؟
چچجوری نفهمید؟
درو بستو روی مبل نشست..
وسیله کوچکی رو مبل افتاده بود..
گرفتتشو بهش خیره شد..
یه گیره موی ستاره ای مشکی..☆
ویو ا.ت"
اروم چشم هاشو باز کرد..
پتویی گرم روش کشیده بود..روی مبل خوابیده بود..
چقدر روشنه خونه..
با ترس از جاش بلند شد..اینجا دیگه کجاست؟
دوباره هیچی یادش نمی اومد..شاید الان..
تنها چیزی که به ذهنش میرسید به سمت در دویدن و خارج شدن از اینجا..
پتو رو انداخت و دوید..
با دیدن دره نیم باز ایستاد..مردی روی تخت خوابیده بود..
با دیدن چهرش شب رو یادش افتاد..
یهو بلند شد..
سریع به سمت در رفتو از ساختمون خارج شد..
چرا انقدر بزرگه..،؟
..
- ۶.۹k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط