شهیدی از سپاه ابوموسی شهید حرم

شهیدی از #سپاه ابوموسی شهید حرم

خاطراتی از آخرین لحظات زندگی #مدافع_حرم_شهیدعلیرضاقلیپور ( اهل شهرستان قیروکارزین استان فارس) به روایت همرزمش:

نزدیک یک هفته بود که #سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به #فاطمه و #ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...
یه شب رفتیم توی خانه هایی که #خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ #دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث #پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون #پتو و ملحفه توی #سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ...
شبها #نماز_شب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد #اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره #ذاریات بخونیم...
علیرضا آماده شد بریم #عملیات... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی #دشمن حمله کرد، کم نیارم...
#شهیدعلیرضا_قلی_پور
دیدگاه ها (۱)

این روزها حرف از رفتن میزند پیش خودش نمیگوید دلمان درد میگیر...

می روم مادر که اینک #کربلا می خوانَدَم از دیار دور یار آشنا ...

از نوشته #سردارشهیدمنصورفرقانیپاکم کن و خاکم کنخدایا! تو خود...

جانت را ایثار کردی و رفتی از تو تنها لکه ای از نور بر جا مان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط