دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشید

دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشید
مرغ جلدت در خیالش سوی آغوشت پرید
دست من با مشق تنهایی کمی خو کرده بود
آمدی و  دیدنت هوش و حواسم  را  ربود
داشتم با بی تو ماندن بی صدا می ساختم
تا تو را دیدم همان لحظه خودم را باختم
خاطرات  بودنت  یاد  من آمد  بی امان
اشک ریزان شد به حال من زمین و آسمان
در زمان بودنت، آونگ ساعت کند شد
من تو را از دور می دیدم و نبضم تند شد
با غریبه هم سخن بودی و گرم گفتگو
من همانجا چال می کردم هزاران آرزو
با دوباره دیدنت در من قیامت ها بپاست
دیدگاه ها (۶)

شبی بعید نباشد که با تو دم بزنممیان صحن و سرایت دمی قدم بزنم...

هی دنیا من مغرورممرا که می بینی این نیستم من هر ر...

تمام عشق و جنونم حساب خواهد شداگر قلم بزنم صد کتاب خواهد شده...

توکه احساس مرا این همه باور داریمی شود دست ازاین فاصله ها بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط