دلش میخواست بگه دروغ گفت اون یک دروغ بیشتر نیست همه زنا ا
دلش میخواست بگه دروغ گفت اون یک دروغ بیشتر نیست همه زنا اینجوری بودن یا دیشب در رستوران همه را تعریف کند ولی همچنین سرش را پایین انداخت و آروم گفت : مهم نیست
جیمین آروم گفت : نگاهم کن ..
میونشی باز هم تکرار کرد : مگه مهمه
میونشی از زیر دست جیمین کتاب را بیرون کشید ولی باز هم از میان دست هایش کشیده شد و میونشی با غیض چشم به جیمین دوخت .. عصبی شد ولی سعی در خونسردی نگاهش کرد ..
جیمین خبیثانه برای عوض کردن جو گفت: دیدی نگاه کردی ..
میونشی ؛ میخواهم درس بخونم میشه ؟
جیمین آروم گفت : نگاهم کن ..
میونشی باز هم تکرار کرد : مگه مهمه
میونشی از زیر دست جیمین کتاب را بیرون کشید ولی باز هم از میان دست هایش کشیده شد و میونشی با غیض چشم به جیمین دوخت .. عصبی شد ولی سعی در خونسردی نگاهش کرد ..
جیمین خبیثانه برای عوض کردن جو گفت: دیدی نگاه کردی ..
میونشی ؛ میخواهم درس بخونم میشه ؟
- ۲.۹k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط