جنگوعشق p

"جنگ‌و‌عشق " 'p5'



اون وسایل های عجیب، اون لباس ها، اون فروشنده ها و مکان هایی که توی زندگیش حتی یک طومارِ عکس هم ازشون ندیده بود!

آره خب؛ آلفا اون امگای سنتی رو برای اولین بار به شهر، و یا بهتر بگم، به شهر'ش' آورده بود!
شهری که خیابوناش هم مطیع آلفا بودن و با حضورش به لرزه درمیومدن!
هنوز هم بدنش می‌لرزید، و حالا به علاوه اینکه نمیتونست مرگ جفتش رو حضم کنه، باید به چشماش هم اعتماد نمی‌کرد، چون اون همه تکنولوژی و وسایل جدید، و حتی همون کالسکه‌ای که اصلا شبیه کالسکه نبود و داخلش بودن هم برای مغز کوچولوش زیادی بود.

ـ داخل نرو، می‌خوام تا در ورودی رو قدم بزنم

با لحن آلفایی و محکمش گفت و از زیر به جسم لرزون و کوچیک روی پاهاش نگاه کرد.

اون امگا....، انگار که بیش از حد بود!
تنها امگا، یا درست تر؛ تنها موجودی بود که در طول زندگی ۲۸ سالش چشمشو گرفته بود.
همون لحظه اول که یه گلوله تو سرش خالی نکرد متوجه این قضیه شد، اما این حس کنجکاوی و اَتَش نسبت به اون امگا باعث شد تا یکمی بیشتر برای کشتنش صبر کنه، فقط یکمی؛ بلاخره آدما گاهی نیاز به تفریح دارن دیگه.

از ماشین پیاده شد و حواسش بود اون گرگ کوچولو رو محکم توی بغلش نگه داره، میخواست بزاره خودش راه بیاد و دوباره با اون چشمای درشتش و دهن بازش به همه چیز نگاه کنه اما نمی‌خواست با فرار کردنش مرگش رو همین الان قطعی کنه.

ـ اینجا الان خونه تو هم هست، امگا کوچولو، و البته؛..‌‌....منم صاحب جدیدتم!

...

خیلی حمایتاش کم بود، اگه دوستش ندارید بگید نزارمش، نمی‌خوام بلا تکلیف توی پیج باشه
حمایت کنید گلیا 💖
دیدگاه ها (۱۷)

نامیی 🥹🥹💖

همون کافیه بیا بگیرش 🥹🥹🛐

اعصاب روان نامی رو نیاز دارم 🤧😂

مود....🚶🏻‍♀️

توضیح امگاورس: خب دنیای امگاورس اینجوریه که مردمش به 3 رده ت...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۴

black flower(p,308)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط