ادامه p

ادامه p20
پارت آخر از فصل اول

ماری کنار ات رو تخت دراز کشید و اونو تو آغوشش گرفت و سرشو نوازش می‌کرد
شروع کرد به حرف زدن

ماری:دختر عزیزم؟چرا ناراحتی؟مگه مامان مرده که تو ناراحتی؟(با جمله آخر گریش در اومد)

ات:مامانی(لرزش صدا)
اره..چرا رفتی مامان؟من اینجا چیکار کنم تنهایی؟دلم برات تنگ شده مامان خوبم هققق
مامانی انقد دوسم نداشتی که انقد زود ولم کردی و رفتی؟هقققق

ماری سر ات رو نوازش می‌کرد...

ماری:ات؟میای بریم پیش مامان؟وقتی خوب شدی باهم میری خب؟پس زود خوب شو


ات هیچی نگفت...بعد از چند دقیقه ماری از منظم شدن نفس های خواهرش فهمید که خوابیده..خودشم بلند شد و رفت تو اتاقش تا وسایلشو مرتب کنه


چند روزی گذشت..ات دیگه خوب شده بود...طبق قول ماری باهم رفتن سر خاک ووشینگ...
اما ماری اونجا چیزی به ات گفت

ماری:من تورو میفهممت، کل وجودتو، کل روح و افکارتو.
من میفهمم چقدر شبا قبل خواب فکر می‌کنی و عذاب میکشی.
لی لابه‌لای اون فکرا، اینو بدون من تورو بیشتر از همه آدما دوست‌دارم
بدون که من ی تار موی تورو با دنیا عوض نمیکنم.



ات ویو

چقد قشنگه هنوز یه نفر باشه حواسش به آدم باشه...یکی که نره..
ولی اونیکه نباید میرفت رفت....بقیه رو ولش کن..
فهمید دوسش دارم...تقصیر خودم بود.. ولی شاید من واقعا آدم رومخی باشم؟
اگه واقعا خسته کننده باشم چی؟
الان حالش خوبه؟
با کیه؟
هعی...با من که نشد..ولی نزار حالش بد باشه...یکاری کن همیشه سالم و خوشحال باشه..
اونا سپردم به تو





پایان فصل اول
شروع فصل ۲:معلوم نیست

ولی الان باید برم کلاس..
اومدم مینویسم..
واقعا دوستون دارم..
امیدوارم خوشتون بیاد:)
دیدگاه ها (۲۶)

فصل دوم تعداد پارت:نامشخص فصل:آخر💢💢💢اسپویل💢💢💢_:دیوونه شدی؟.....

یک سال از رفتن جیمین می‌گذشت.. هنوز خوب نشده بود..هنوز بهش ف...

p20در اون لحظه بود که...ماری از راه رسید...صدای در باعث شد ا...

p19با گریه راه می‌رفت تو خیابونا..خودشم نمی‌دونست که چطوری د...

خدایا تو شب بارونی از ته دل ازت میخوام کمک کن مهشید تموم وجو...

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

پارت ۸۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط